دندونپزشکی
19اذر رفتیم سمت دندونپزشکی ، روز بازی توی مدرسه بود ساعت 11.30 اومدم دنبالت و بعد بردمت دندونپزشکی اولش با شجاعت کامل اومدی و توی فکرت این بود که توی دندونات ستاره میزنن ، وقتی رسیدیم دندونپزشکی کمی ترسیدی و گفتی : میشه برگردیم
گفتم : نه نمیشه
منظر شدی تا صدات زدن ،
گفتی : خانوم دکتره یا آقای دکتر
گفتم : خانومه و بعد رفتی نشستی روی صندلی و دهانت را باز کردی تا ژل زدن و بعد منشی در چشمات را گرفت و آمپولش را زدن
گفتی :آخ
من هم سریع گفتم :ناخن خانوم دکتر بود بعد بلند شدی و حس سنگینی روی زبون و لبت داشتی همش تف میکردی بیرون و میگفتی : دیگه هیچی نمیتونم بخورم
تا بی حس شدی و رفتی دوباره روی صندلی بازور نشستی و شروع کردی پرسیدن که این چیه و اون چیه ؟
تا دکتر کارش را شروع کرد و شما هم شروع به گریه کردن و اخ و واخ و....
من را از اتاق بیرون کردن و وقت صدات را می شنیدم که می پرسیدی کی تموم میشه و ستاره چه رنگی زدی
تا بالاخره دو تا از دنودنهات پر شد و برگشتیم سمت خونه و تا خونه توی ماشین خوابت برد.
بعد ار بیدار شدن قول دادی دیگه شیرینی و شکلات زیاد نخوری
امیدی نبود به قولت دخمل