کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 16 روز سن داره

دختر یلدا

اردیبهشت 97

  12 اردیبهشت با دایی نادر و خاله مینا و باباجون اینا رفتیم ناژون و باغ پروانه ،موزه صدف ،وباغ خرندگان را هم دیدیم خیلی خوش گذشت ولی عصر خبر فوت مامانی را بهمون دادند           ی ک روز عصر توی حیاط خونه هوس تون کوبیده یک غذای سنتی بود کردم و به یاد مامان بزرگهایم که عصرونه خونه شون بود درست کردم       روز معلم ......     یعد از جشن که تو کلاس برگزار شد رها و هلیا اومدن خونه ما و حسابی بازی کردن ....   تفریحات خونه ....
31 ارديبهشت 1397

فوت ناگهانی مامانی

                                                                             ​​​​​​   ر وز 12 اردیبهشت ماه سال 97مصادف  با نیمه شعبان عصر ساعت 2.30 بعد اظهر با کوله باری از خوبیها و خاطرات رخت سفر بر بستی و دنیا  را با همه بدیها و خوبیها بدروذ گفتی . مادر بزرگ (مامانی ) دوران کودکی و جوانی بعد 93 سال عمر از خدا و بعد از امید  به زندگی بالای که داشت رفت  رفت  رفت برای همیشه ...... روحت  شاد عزیز...
12 ارديبهشت 1397

از شیر گرفتن کمند

  بازهم مرحله سخت دیگه از زندگی . کمند وابستگیش به شیر زیاد بود و وزنش کم ، همه میگفتن از شیر بگیرش تا خوب  بشه  به زبون  راحت بود ولی در عمل سخت  بعد از جلسه قرض الحسنه که در با دکتر  راست قلم برگزار شد شب خونه اومدیم حمامش کردم عادت داشت اخر حمام شیر میخورد اونجا شیرش دادم و چون میدونستم تصمیم گرفتم بهش ندم خیلی ناراحت بودم  از حمام اومدیم بیرون و گفت شیر میخوام گفتم بعد از شام  شام خورد و یادش رفت شیر میخواست منم چسب رده بودم گفتم  زخم شده خوب شد بهت میدم اون شب چون سیر بود بیدار نشد ولی صبح دوباره گفت : شیر میخوام  می می خوب نشد  ...
8 ارديبهشت 1397

مهاجرت دایی بهزاد به آلمان

ر وز 5 اردیبهشت  سال 97 روزی بود که دایی بهزاد عازم کشور آلمان شد هم خوب  بود هم ناراحت کننده  خوب  بود چون داشت میرفت  جایی که برای علمش برای تواناییهاش و... ارز قایل بودن و بد  بود چون  لذت در کنار بودنش را نداشتم  وجودش گرما بخش زمدگی من و دخترها بود کیمیا  شدیدا وبسته بود و موقع  رفتن خیییییییییییلی گریه کرد روز سنگینی بود خیلی ناراحت کننده بود برادرت  را که هرروز میدیدی بگی برو  به امید دیدار  دلم برات تنگ شده داداشی ..... روز بعدش هم همه فامیل جمع  شدن و آش پشت پا درست کردیم جات خالی بود دایی بهزاد ....   یک دایی به تمام معنا ...
6 ارديبهشت 1397
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد