کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 26 روز سن داره

دختر یلدا

عروسی عروسی عروسی

1390/9/1 9:07
نویسنده : مامان و بابا
2,291 بازدید
اشتراک گذاری

 

Tuesday glitter graphics and animated scraps

ماه آذر برای ماه تولد دونفر از عزیزترین عزیزامه ...................

امروز اول آذر و من خیلی وقته که نتونستم از کارهای دخملی بنویسم هفته گذشته همش مشغول سور سات عروسی احمد پسر عمه ام بودیم تقریبا هرروز اونجا بودیم و  به کیمیا در کنار مهشاد و شیشا خوش گذشت همه را به روایت تصویر برات می نویسم

سه شنبه هفته گذشته 24 ابان جهاز برون سری دوم بود و کیمیا خانوم تمام وسایل خونه را براندازی کردن و حسابی شیطنت کرد ، توی این عکس ما تازه رسیده بودیم خونه عروس خانوم و کیمیا هم تازه از خواب بلند شده بود و هنوز حس شیطونی نداشت

توی این عکس یک تکونی به خودش داد و سرحال شد

 

 

توی این عکس اول رفت سراغ آشپزخونه و کامل براندازی کرد و با اب سر کن یخچال بازی میکرد

 

توی این عکس رفت سراغ اتاق خواب و همه عروسکهای توی اتاق را بررسی کرد

خلاصه اون شب کیمیا بعد از بررسی ویژه به خونه  عمه برگشت و اونجا هم با مشاد و شیشا بازی کرد و با عمو که بابای مهشاد و شیشا بود هم خیلی اخت شده بود و به تقلید از مشهاد و شیوا که صداش میزدند بابا  اونهم عمویم را صدا میزد   با با   ووقتی بهش گفتم ایشون بابای مهشادو شیوا هستند اونهم می گفت: ( بابای مهشاد بابای شیشا   ایا  بازی )

اون روز یک گوسفند هم کشتند ولی من اجازه ندادم کیمیا ببندش ولی وقتی زنده بود بردمش دید

 

فرداشبش یعنی یک شب قبل از عروسی یعنی چهارشنبه مراسم حنا بندون بود و خیلی خوش گذشت

 

 

در حال بررسی وسایل ........

 

وقتی رسیدیم خونه عروس برای اجرای مراسم ، خاتون نشستند کنار ظرف حنا و با انگشتش فرو میکرد توی ظرف حنا وآخر کار دیدم انگشتش رنگ گرفته و قرمز شده ولی خودش ناراحت بود ..

 خلاصه اون شب هم گذشت

 

bridesmaid doll dress animated gif

و اما شب آخر و مراسم عروسی اون روز من کمی زودتر از سر کار اومدم و رفتم خونه و عصر برای خرید رفتم بیرون و کیمیا را باخودم بردم توی راه کیمیا گفت : مامان  به به 

گفتم : چی می خوای مامانم

گفت: پپک ( پفک)

گفتم : نه اگه به به می خوای می برمت فروشگاه ولی به شرط اینکه سراغ پفک نری وفقط یک شیر برداری و یک کیک  و از قول گرفتم و اونهم هروقت می خواد قول بده دستش را میاره جلو

و رفتیم داخل فروشگاه  وقتی وارد شدیم چشمش به پفک خورد ف با خودم گفتم الان میگه پفک و می خواد ولی کمی ایستاد یک نگاهی کرد و رو به من کرد و گفت : مامان پپک نه  اوخ   شیر   شیر  

و  رفت سراغ یخچال و یک شیر برداشت و بعد هم یک کیک برداشت و گفت بریم

واقعا خوشم اومد فکرش را هم نمی کردم

  

خلاصه رفتیم خونه و آماده شدیم وموقع آماده شدن خودش هم کمک میکرد و جوراباش را می پوشید و مای بی بی اش را می آورد و می خوابید و میخواست خودش را مای بی بی کنه و........

رفتیم و رسیدیم خونه عمه عروسی توی خونه بود و چه سر و صدای توی خون بودو چقدر شلوغ و چه بارونی هم اون چدروزه اصفهان اومده بود ......

Animated Music

کیمیا وقتی این همه شلوغی را دید اول از بغلم پایین نیومد ولی وقتی بچه ها را دید و مشهاد وش شیوا را دید با ذوق خیلی زیاد رفت سمتشون و شروع به بازی کرد ولی من باید در دید رسش بودم و هر جا بودم بقیه بچه هار ا را دنبال  من و خودش می کشید و یک گروه درست کرده بود و شیطونی میکردند و پذیرایی میکرد و بشقابها را جابه جا میکرد جعبه های دستمال را جمع میکرد و ..........

 

 

 

 

 

 

این هم از مراسم عروسی و کیمیا بعداز خوردن یک ظرف سالاد با سس و یک تکه کباب بیهوش شد .

Orkut Scraps - Good Night 

این هم یک عکس از بزر گ خاندان ما که خدا ان شا اله سالهای سال حفظش کنه و سایه اش بالای سرمون باشه

  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مهرناز مامان امين حسين
4 آذر 90 0:00
سلام عزيزم حسابي خوش گذشته الحمدالله راستي چه حناي خوشگلي تزيين كردند دستتون درد نكنه و همچنين خدا طول عمر با عزت براي همه بزرگ خاندان بده الهي آمين
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد