کیمیا سرکار رفت
بعداز مراسم عروسی پسر عمه ام عصر جمعه وسایلمون را جمع کردیم تا به خونه بگردیم حدود ساعت 7 شب بود و کیمیا خانوم بعد ارز خوردن یک ظرف سالاد با سس توی ماشین خوابش برد و از قضا فردا صبح ساعت 6 صبح بیدار شد و من هم که داشتم اماده رفتن به سرکار بودم دست از پا درازتر مونده بودم چه کار کنم !!!!! خلاصه هرچه براش توضیح دادم که باید برم سرکار اونهم با حوصله کامل و شاداب می گفت: مامان من کار
گفتم : نمیشه
گفت : بریم بریم کار من کار و کت وکلاش را پوشید تا بره سرکار
چاره ای نبود با خودم بردمش سرکار ، لپ تاپش را هم بردم و سی دی های مورد علاقه و کمی اسباب بازی هم بردم ، ائلش خوب بود و حریم کار را رعایت میکرد و از همکارم حساب می برد ولی دست همکارم هم بادادن شکلات رو شد و کیمیا خاتون شروع به شیطنت کردند و بعد خسته شد و خوابید و بعداز یک ساعت بیدار شد و صبحانه اش را خورد و کمی سی دی دید و بعد شروع به بررسی شرکت کرد و حدود ساعت 12 بود که گفت : بابا مامان زوزه بهزاد مینا و بهانه گرفت و میز کارم را بهم ریخت و و لپ تاپ من را خماوش کرد و می گفت : مامان کار نه کار نه
داشت بهونه گیری میکرد و بررسی کرد که ناگهان افتاد و دندونش رفت توی لبش و خون اومد دید من ناراحت شدم کمی مزه مزه کرد و دیگه گریه نکرد و گفت : مامان به به خون نیست به به و من که هول شده بودم وقتی دیدم خودش داره من را اروم میکنه بوسیدمش
بعدزنگ زدم پدرم اومد دنبالش و بردنش پارک و بعد خونه و من هم عصر به خونه برگشتم
توی اون هفته مراسم عقد دختر عموم بود ولی دخمل من از روز چهارشنبه تب کرد و مریض شد و من توی عقد همش دستم به پاشویه کردن بود و وقتی بردمش دکتر پنی سیلین داد و من با نگرانی بهش آمپول زدم و طفلک خیلی گریه کرد و تا دوروز پاش درد میکرد و فکر میکرد عیب از شلوارش است و شلوارش را در می اورد تا درد پاش خوب بشه .....
خلاصه دستمون به مریضداری بود و خیلی بهانه گیری میکرد و مخصوصا بهانه پدرش را زیاد میگرفت و همش میگفت بابا امیر نیست بابا زود ایا