کتاب خریدن
جمعه 24 آذر صبح با بابا امیر رفتیم جمعه بازار کتاب ف بابا رفت که برای خودش کتاب بخره ولی از شانس بدش قسمت کتابهای پزشکی نبودند و ما هم رفتیم قسمت کتابهای کو دکان ، به کیمیا گفتم که مامان یک کتاب انتخاب کن و اون هم طبق عمول انگشت گذاشت روی کتاب دایناسورها اونهم دایرالمعارفش ، وقتی قیمت کردم گفت 35000 تومان ، خیلی دلم می خواست بخرمش ولی می دونستم الان جز جنازش چیزی نمی مونه ، بی خیالش شدم وچندتا کتای در سن خودش برداشتم ، معلوم بود ناراحت شده واصلا اون کتابها را تحویل نگرفت ،بعداز بازار رفتیم کنار زاینده رود وبه پرنده ها غذا دادیم و چندتایی عکس گرفتیم ولی الان در دسترس نیستند و بعداز ان رفتیم پارک تا کیمیا کمی بازی کنه و ختون چند بار سر سر بازی کرد و یک بادکنک بزرگ هم خرید و اومدیم خونه توی راه برگشت به خونه چند بار کتابها را زیرو رو کرد و برگه زد و بعدهم توی ماشین خوابش برد وقتی رسیدیم خونه خواب بود ، و ما هم که برای ناهار بالا بودیم رفتیم بالا برای ناهار که ناگهان در حین ناهار خوردن دیدم صدای گریه اش داره از پایین میاد و داد میزنه مامان مامان
رفتم بغلش کردم اوردمش بالا و جاتون خالی ماهی داشتیم و کیمیا هم که عاشق ماهی با چشمانی خواب الود شروع به خوردن ماهی کرد و بعد شروع به بازی کردن کرد
و چون خوابش را رفته بود و کاملا سرحال شروع به بازی کرد و ما هم از خواب بعداز ظهر محروم شدیم و تا عصر بازی کرد و عصر باهمدیگه آب پرتقال گرفتیم و با کیک خوردیم و بعداز اون کمک من کرد تا اتاق را تمیز کردیم و بعداز آن حمام کردیم و شب رفتیم خونه خاله من و اونجا با نوه خالم مهسا حسابی بازی کردند
و بعداز اون هم برگشتیم خونه کلی با هم بازی کردیم و پشتی را دور هم می چیدشون و خون درست میکرد و میگفت بیا در بزن تا من در باز کنم و توبیا خونمون مهمونی و.......
تا بالاخره خوابش برد