یک سلامی دوباره
اول از همه کریسمس مبارک
سلام
خیلی وقت ، فرصت نوشتن را نداشتم و خیلی حرفها برای نوشتن دارم عکسهای تولد کیمیا خاتون را بعدا سر فرصت می زارم چند روزی که بابا امیر مریض شده و خدا خیلی بهمون رحم کرد و یک غده توی شکمش بود که خوشبختانه بعداز ازمایشات مختلف مشخص شد چیزی خاصی نیست و با عمل جراحی خارج کردند و این چند روز واقعا روزای بدی بود و هر موقع هم می خواستیم بریم دکتر کیمیا را هم با خودمون می بردیم و کیمیا تا دکتر بابا را معاینه میکرد تمام اتاق دکتر ر ا بررسی میکرد و یک روز هم موبایل دکتر زنگ زد و کیمیا می گفت : اقا دکتر زنگ و رفته بود پشت در اتاق معاینه تا دکتر را صدا بزنه ووقتی باباش از اتاق میومد بیرون با بابا همدردی میکرد و کاپشن باباش را براش می برد و می گفت : بابا اوخ اوخ ،و از قضا فرجه امتحاناتش هم هست و واقعا نمی دونه چه کار باید بکنه تنها کاری که تونستیم من و کیمیا انجام بدیم اینه که بریم خونه بابا سسن ( حسن ) و مامان ( زوهزه ) تا بابای درسش را توی آرامش بخونه ولی دردی که داشت اجازه این کار را هم بهش نمی داد و نیاز به استراحت بیشتر داشت چون اصلا نمی تونست بشینه ،جمعه 2 دی وسایلمون را جمع کردیم و رفتیم کیمیا خیلی خوشحال بود که داره می ره خونه بابا سسن ، وقتی رسیدیم اونجا از خوشحالی نمی دونست چه کار کنه و راه میرفت و به همه می گفت : بهزاد بازی
مینا ،بازی زوزه ،بازی سسن ،بازی
وقتی بهش می گفتی چه بازی ؟،
سرسر بازی با رختخوابها
بازی 9و 10 ( قایم باشک )
بازی آقا ( فروشندگی )
این هم مغازه دو دهنه دخترم ... جالب به اینکه ما توی فامیلمون فروشنده نداریم
ماژیک و کاغذ
توپ بازی
و...........
خلاصه اونشب تا ساعت 12 بازی کرد و بعد به زور زحمت رضایت به خواب دادند ، صبح وقتی بیدارشدم تا با مامانم بریم پیاده روی ساعت 5.5 بود دیدم کیمیا توی رخت خوابش نیست ، هرچه اون اطراف را گشتم پیداش نکردم سراسیمه به مامانم گفتم : کیمیا نیست
گفت : اینجا پیش بابا خوابیده وقتی رفتم دیدم سرش را گذاشته کنار سر بابا سسن و خوابیده وقتی از بابام پرسیدم ، گفت : دیشب بعداز اینکه شما خوابتون برد خاتون بیدار بود اومد پیش من و همین جا خوابید .بغلش کردم و بردمش توی رختخواب خودش و رفتم پیاده روی اومدم بازم دیدم نیست وقتی رفتم پیش بابام دیدم دوباره کنارش خوابیده ، دیگه دستش نزدممثل اینکه اینجا احساس آرامش میکرد و اماده شدم و رفتم سرکار
بعداز ظهر امیرنوبت دکتر داشت کیمیا موند خونه بابا سسن و ما رفتیم و برگشتیم و شب عمه من اومد خونه بابا سسن و کیمیا حسابی بازی کرد
کیمیا یک عروسک داره که خودش اسمش را گذاشته علی واقعا نمیدونم برای چی اسمش را علی گذاشته و همش میگه من اینا دوس ، و کلا تازگیها از هرچی خوشش بیاد از این کلمه استفاده می کنه و کاملا معنی اش را میدونه و با کرم صورتش را چرب می که و حمامش میکنه و براش کتاب میخونه باهاش حرف میزنه و.........
کیمیا خیلی از کلمات انگلیسی را یادگرفته :
چتر قاشق پرتقال ماشین مرغ خروس خوک پروانه خرگوش بیا اینجا و.....
فردای اون شب رفتیم خونه مهشاد و شیشا ( شیوا )، توی راه رفتن ، چراغهای پالایشگاه نفت اصفهان توجه کیمیا را به خودش جلب کرده بود و با دست به سمت چراغها اشاره کرد و من هم کمی از نفت توضیح دادم ولی نمی دونم چیزی فهمید یانه ...... اونجا حسابی بازی کرد و خمیر بازی و بازی 9و10 و حسابی بازار گرمی کرده بود همه را سرگرم کارها ی خودش کرده بود
این هم چند تا عکس از موقعی که امیر هنوز مریض نبود و خدا را شکر این عمل را بعد از تولد کیمیا انجام دادیم وگرنه ......
هیچی از دست این وروجک در اسایش نیست حتی مبلمان خونه .....
یک شب رفتیم خونه ملاقات بابا امیر بنده خدا خیلی استرس داشت و دست پاچه بود برای امتحانتش ولی کاری از دست من جز دعا بر نیومد اول رفتیم پیش بابا و بعد رفتیم بالا ،خاتون اول رفت اتاق عمه و کتاب مورد علاقه اش را آورد کمی برگه زد و بعد رفت پیش مامان جونش و در خواست یک چوچولو ( کوچولو ) کا کائو کرد و ایشونهم زحمت کشیدن و بهش دادند و خانومی هم شروع به خوردن کردند و بعد هم کمی حلیم خورد و طبق معمول عاشق پوست گرفتن موز بودند
و چهار تا موز پوست گرفتن و نخوردن.وحدود 10.3 شب بود برگشتیم خونه بابا سسن تا بابا امیر درسش را بخونه و خوشبختانه راحت خوابید