کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 19 روز سن داره

دختر یلدا

بدون عنوان

1390/10/29 8:16
نویسنده : مامان و بابا
333 بازدید
اشتراک گذاری

Sunday Graphics and Comments for Orkut Myspace hi5

 

جمعه 23 دی ماه 1390 :

برای دوروز تعطیلی برنامه ریزی کرده بودم البته بیشتر برای کارهای خودم چون خونه تکونیها نزدیک بود و من نزدیک عید سرکار سرم خیلی شلوغ میشه برای همین تصمیم گرفتم توی ر تعطیلی کمی از کارهای منزل را انجام بدم . خلاصه صبح که از خواب بیدار شدم کیمیا خاتون خواب بود اون روز نزر کوچکی داشتم که سبزی خریده بودیم البته بابام زحمتش را کشیده بود مامانی هم تمیزشون کرده بود ومن فقط باید می شستمشون و خردشون میکردم رفتم توی حیاط و با اب سرد سبزیها را شستم تا کمی سبزیها سر زنده تر باشند هوا خیلی خوب بود توی حیاط مشغول تمیز کاری بودم که صدای از بالای بالکن گفت : مامان   و خندید   بله  خاتون بیدار شدند رفتم بالا و پرید بغلم و حسابی خودش را لوس کرد ، همه بیدار شدند یعنی کیمیا یکی  یکی بیدارشون کرد و دعوت کرد برای صبحانه ، البته قبل از صبحانه باید کمی تلویزیون می دید ، مامان زهره یک صبحانه خیلی خوشمزه و مقوی بلده درست کنه که بهش میگیم( کاچی )خیلی خوشمزه است و کیمیا هم خیلی دوست داره برای همین رفت پیش مامان زهره و گفت : ماما زهره من کاچی

مامانم هم منتظر اوامر خاتون  گفت : چشم مامان و سریع برای هممون درست کرد و جاتون خالی خوردیم

بعداز اون چون مینا امتحان سختی داشت همه رفتیم توی حیاط تا هرکس هر کاری داره انجام بده

کیمیا هم کاسکه و علی و کپل را برداشت و اومد توی حیاط و شروع کرد به بازی :

او کمی توپ بازی کردیم

بعد من رفتم سراغ سبزیها و اون هم بدو  بدو اومد و سبزیها دست کار ی کرد    

بعد یک بیل کوچک برداشت و با خاکهای توی گلدون بازی کرد

بعد با یک ابپاش کوچک به گلها اب داد

بعد وقتی دید خاکها را روی زمین ریخته جارو خاک انداز اورد و جارو کرد

بعد دید بابا مشغول تعمیر چرخهای ماشین شروع به آچار کاری کرد  و جعبه اچار  را از این طرف به اون طر ف می کشید و گاهی اوقات با بابا سسن در مورد چرخها صحبت میکرد و دوباره بر می گشت تعمیر میکرد و در حین این کار 4 تا پیچ از پیش بابا برداشته بود و بابا سسن خیلی دنبالشون گشت تا اینکه از خودش که پرسیدیم رفت آورد

بعدازاون کمک کرد تا ماشینها را بشوریم

و مهمتر از همه ان روز می خواستیم نون بپزیم برای همین کیمیا رفت و چگنگی خمیر شدن ارد توسط دستگاه را دید و بعد هم شاهد پخت نان خوشمزه ای شد

خلاصه حسابی خوش گذشت و خسته شد و بعداز صرف ناهار یک خوابید و عصر بعداز بیدار شدن بردمش حمام و حسابی سرحال شد و شروع به بازی و شیطنت کرد

اون روز عصر دایی بابام اومد خونمون و کیمیا ازشون پذیرایی کرد و بعداز رفت مهمانها هم سطل و دستمال برداشت و اشغالهای میوه ها را از بشقابها تمیز کرد و حسابی کمک کرد .

 

روز شنبه 24 دی رفتیم خونه خودمون تا طبق برنامه اتاق کیمیا تمیز بشه وقتی رسیدیم خونه  کیمیا دوید پشت در و گفت :  بابا  امیر   بابا امیر   

گفتم : مامان نیستنشون

در راباز کردم دوید توی اتاقش و شروع کرد به ریخت و پاش ، و همش می گفتم : مامان من اینا را دوست

بعداز کمی بازی رفتیم بالا پیش با با جون و مامان جون عمه مینا و همین که رسیدیم رفت پیش مامان صدیق و گفت : مامان کا کائو   یه چوچولو و خودش رفت سمت یخچال . مامان صدیق هم که طاقت نمیاره در برابر خاتون و تسلیمش شد و گفت : فقط یک دونه 

کیمیا گفت : چهار تا 

مامن صدیق گفت : برای چی 4 تا

گفت : مامان  ، من  مینا ، با  با  و....

خلاصه شکلات برای همه گرفت و به زور بین بقیه تقسیم کرد

جاتون خالی برای ناهارش بلدرچین پخته بودم و ناهار خودمون ماهی بود  و کیمیا هم عاشق ماهی  و هم ماهی خورد و هم بلدرچین       نوش جونش

بعداز ناهار رفتیم پایین تا ریخت و پاش های دخمل را جمع کنم وقتی داشتم کمد لباسهاش را تمیز میکردم چشمم خورد به لباسهای نوزادی کیمیا و تمام خاطراتش برام زنده شد دلم نمی خواست این قدر زود بزرگ بشه نوزدایشون خیلی شیرینه تمتم لباسهاش را بازشون کردم و و فقط بو کردم و هنوز بوی اون روزها را میدادن حیف کیمیا خواب بود وگرنه حسابی ذوق میکرد خلاصه بعداز یاداوری خاطراتش و چکیدن چند قطر اشک دوباره مشغول شدم ولی ذهنم همش درگیر خاطراتش بود

تا بالاخره اتاقش جمع و جور شد و همه جا تمیز شد و خاتون هم از خواب بیدار شد و با هیجان وارد اتاقش شد و دوباره سراغ همه چیز رفت و همه ریخت بیرون وکتابهاش را دوباره برگه زد و مدادرنگیهاش را اوردو وسایل پزشکی اش را اورد http://www.khavaranshop.com/ 

خرید پستی از خاوران شاپو توی 5 دقیقه انفجار ایجاد کرد ولی بعداز بازی باهمدیگه همه را گذاشتیم سر جاشون و کیمیا یک میز تحریر کوچولو داره که خیلی دوستش داره و حسابی باهاش حا ل میکنه .

بعد خانوم گرسنه اش بود کیک و اب پرتقال اوردم خورد و انرژی گرفت و دوباره بسمه اله

کیمیا خیلی دوست داره مواد را باهم مخلوط کنه و از این ظرف بریزه توی ظرف دیگه http://www.khavaranshop.com/ 

خرید پستی از خاوران شاپ

کیمیا هم داره زبونش باز میش: به

14 میگه :  چار چار    12 : دو دو        فرشته : ششته    میترا : میتا

اب گوشت : با گوشت     مر غابی :  مرغ بابی       مژگان : مجگان   

عباس :  باس        و........

کیمیا به قول معروف پشت سرشم چشم داره و در حین انجام کار گوشهاش همه جا را کنترل داره و اصلا نمیشه پنهان کار یکرد و یا یواش صحبت کرد .

بعضی شبها پماد میاره و میگه بخواب تا برات پماد بزنم  کمرت .

دیروز از سرکار که برگشتم خونه دوید بغلم ، بوسیدمش و بوییدمش و حسابی فشارش دادم بعداز اون با اون زبونش از کارهاش گفت و اینکه امروز تخم مرغ خورد و غذای مورد علاقه اش قیمه ریزه  را خورده و بعد من می خواست برم دستهام را بشورم اونهم دوید دنبالمن که مامان من جیش   جیش  در حال دویدن بودم که از دستش فرار کنم کتفم خورد به در  و دردم گرفت ، کیمیا هول شد و دوید دست بابا م را گرفت و گفت : بابا سسن  com   ماما اوخ  اوخ   بابام که فکر نمیکرد مشکلی باشه گفت : خوب میشه  که یک دفعه عصبانی شد و  بابا سسن   com    com    تا بابام بلند شد و اومد گفت : مشکلی هست گفتم : نه کمی دردم گرفت و بعدکیمیا اومد بغلم و بوسیدمش و گفت: مامان   بخ  بخ   گفتم : بله مامان خوب شدم .

 

الهی من قربون این دل مهربونت بگردم 

 

خلاصه ناهار را خوردیم و بعد باهمدیگه سی دی baby can read را گذاشتیم و مشغول اموزش شدیم و بعد بازی توپ بازی کردیم بعد ورزش کردیم و کیمیا هم ورزش کرد و نفس گیری هم میکرد و بعد دیدم یک لحظه نیستش رفته بود اتاق دایی بهزاد و اول سیم لپ تاپ را زده بود توی برق و سیم شارژش را هم زده بود و روشنش کرده بود و با یک ژستی نشسته بود با موسش بازی میکرد
و دعوتش کردم بعداز این هه بریم حمام و اونهم پذیرفت و سریع و جلوتر از من رفت توی حمام و بعداز حمام هم دوباره مراسم رقص  را به جای اورد و از ما می خواست دست بزنیم تا اون برقصه . وبفرمایید شام را پشتی میزاره جلوی تلویزیون و پاش را میندازه روی پاش و میبینه و وسط تبلیغاتش میر قصه . راستی دیشب دایی بهزاد براش کاپو چینو خریده بود و کیمیا خیلی دوست داشت و خوردش .

اخر شب براش شیر و عسل اماده کردم بخوره 

گفت : مامان شیر نه   سر   

من متوجه نشدم و دوباره تکرار کرد تا متوجه شدم سرلاک خرما می خواد و براش اماده کردم خورد و بعداز شنیدن قصه جدیدم ( خرگوش و جوجه ) که خیلی هم دوستش داشت و خوندن لالایی خوابش برد 

الهی همیشه شاد باشی بخندی و با خندهات دلم من هم خندون باشه .  

 

 orkut scraps

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد