کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 24 روز سن داره

دختر یلدا

شب قبل از اعزام

1391/4/5 7:58
نویسنده : مامان و بابا
641 بازدید
اشتراک گذاری

چهرشنبه 31خرداد 1391 یعنی  یک شب قبل از اعزام دایی  بهزاد به سربازی قرار شد  با دایی نادر و خانواد هاش شام بریم بیرون . وقتی از سرکار اومدم هر کاری کردم دخملی کمی بخواابه تا شب سرحال باشه نشد که نشد و  بالاخره توی  راه رفتن  به توی ماشین خوابش برد ووقتی رسیدیم بیدار شد ولی  بازم کسل بود جاتون خالی رفتیم شب نشنین  یکی از رستئرانهای معرروف اصفهان که بیشترین  به خاطر مکان زیبایی که داره معروف و همه می رند مکانش  را ببینند و در کنارش شام هم بخورند وقتی رسیدیدم  یه آلاچیق بیرون توی  محوطه رزرو کردیم و تا آماده شدن سفارش شام توی محوطه قدم زدیم جای واقعا زیبایی بود ولی کیمیا کمی می ترسید چون هر 7 دقیقه یکبار از بلندگوها صدای  باد می اومد و بعد یه سطل پر از آب خالی می شد روی صخر ها و چراغها هم خاموش می شد واقعا زیبا بود.و خیلی هم خنک بود .

 

 

این جا سالاد  و مخلفات را آوردند و کیمیا که حسابی گرسنه بود سالادش را خورد تا  شام برسه و شام هک براش جوجه چینی سفارش داده بودیم و خیلی دوست داشت البته عاشق کباب کوبیده هم هست و کمی از غذای خاله مینا  را خورد

این هم یه چرخ آب قدیمی بود

 

جای همه خالی بود  بالاخص جای امیرم .

فردای اون روز دخملی  وقتی با  بابا امیر صحبت می کرد تمام شرح حال شب قبل  را توضیح داد و گفت  بابا زود بیا .

و بهش قول دادم که بابا که میاد یه شب  باهم بریم چون  با اینکه می ترسید ولی دوست داشت و بهش که می گفتم چرا می ترسیدی

می گفت : خیس می شیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد