کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 24 روز سن داره

دختر یلدا

سلامی دوباره

1391/5/8 8:00
نویسنده : مامان و بابا
379 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

اخی  یه نفس راحت  بالاخره تیر ماه تموم شد این ماه برای من پرکارترین  ماه سال بود ، و من اصلا نتونستم وب دخملی را بروز کنم .

توی این مدت دخمل گلم کلی کلمه جدید یادگرفته بخونه و حسابی در سخون شده و به عروسکهاشم خوندن یاد میده الان 22 کلمه را یاد گرفته و  یاد گیری هاشم  جالب  بود روز اول که کلمه مامان  را یاد گرفته بود هر جا   (ان) میدید میگفت : شکل مامان هست .

یکروز برده بودمش سرکار روی دیوار یه پوستر زده بودند که کلمه  یاوران روی ان نوشته بود رفت ایستاد جلوی پوستر  و کمی نگاش کرد و گفت مامان  این شکل مامان هست .

یا جوراب و بشقاب  را (( اب )) اخرش را نشان کرده بود و زبان و دهان   را هم میگفت (( ان )) شکل مامان هست و کلمه کفش و گوش  را هم شبیه هم می دونست خلاصه فیلمی داشتیم تا کلمه صورت  را یاد گرفت و.....

الان کتاب اولش را خودش  بدون اینکه من ازش بخوام میخونه دوست داره بخونه و اگه دلش بخواد قصه بگه به یه عکس نگاه میکنه و سه تا چهار تا قصه برای همون یه عکس می سازه .....

زبان انگلیس اش بد پیشرفت نمیکنه  رنگهای سبز و فرمز و زرد و سفید و مشکی و ابی و صورتی را یاد گرفته ...

از یک تا ده را می شماره ولی هشت  را نمی شماره ....

نقاشی هم آدمک میکشه ....

شعر هم ده تا شعر بلده البته  با تغییرات خودش  ....

 Click to get cool Animations for your MySpace profile

حرف زدنش هم  جیگر شده 

وقتی کار اشتباه میکنه لبش را گاز میگیره و میگه : خدا مردم (خدا مرگم ) اشتباه کردم

اسمش و فامیلش را یاد گرفته  میگه تیمیا تیانی  اسم بابا امیر ( کیمیا کیانی )

عصر ها از خواب که بیدار میشه سریع میگه مامان کجا بریم   ، بریم فروشگاه  خرید کنیم   یا بریم پارک

 

 

تازگیها عشق سجاد را داده به الاله ( ارین ) نوه خاله ام و عاشق آرین شده

 

 به من میگه تو نی نی شو و گریه کن ني ني شكلكتا من  ساکتت کنم  و وقتی گریه میکنم میاد بغلم میکنه و میزنه توی شونم و مرا می بوسه و میگه چی می خوای ؟

Click to get cool Animations for your MySpace profile

روز 25 تیر قرار بود بابا امیر  بعداز 40 روز بیادخونه با دخملی همه جارا تمیز کردیم ، روزیکه قرار بود بابا امیر بیاد من سرکار بود و کیمیا با بابا حسن رفت راه اهن و توی را ه گل هم خریده بودند

 

ولی تا اومده بود  گل را بده به بابا امیر ساقهاش مونده بود و هکهگل را پر پر کرده بود ، این دفعه دوستهای بابا امیر  برای کیمیا کادو فرستاده بودند  یه گیتار خیلی زیبا که کیمیا خیلی دوستش داشت و 2 تا عروسک که اونها را هم خیلی  دوست داشت و یه عالمه لباسهای خوشگل که بابا زحمت کشیده بود اون روز من تا اومدم خونه ساعت 9 شب شد ولی در عوضش روز بعدش را مرخصی گرفتم در کنار خانواده بودم و حسابی خوش گذشت .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد