کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 16 روز سن داره

دختر یلدا

سلام ما برگشتیم

1391/6/19 13:17
نویسنده : مامان و بابا
385 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

دخمل گلم سلام ، بعداز یک هفته از شمال برگشتیم و خدا را شکر سفر خوبی بود هرچند هوا گرم بود ولی روزهای آخر بارون زد و حسابی هوا عالی شد توی این سفر جای دایی بهزاد خییییییییییییییییییلی خالی بود اخه قرار بود روز یکه حرکت میکنیم دایی هم دوره آموزش سربازی تموم بشه و بنده خدا اتوبوس هم کرایه کرده بودن که بیاند ولی اجازه بهشون نداده بودند و اعزامشون کردنده بود  به مدت یک ماه میناب ، ما خیلی ناراحت شدیم و می خواستیم سفر  را کنسل کنیم ولی با اصرار خودش  راهی سفر شدیم ، شب قبل سفر  رفتیم خونه بابا حسن خوابیدیم که صبح زود  راه بیفتیم خاتون اون شب تا ساعت 1 بیدار بود و کلاه و عینک و اردکش دستشون بود تا بریم ، خلاصه خوابید و ساعت 3 بیدار شدیم که  راه بیفتیم و  به امید خدا راهی شدیم همسفریهامون خانواده دایی جمشیدو نادر بودند ، کیمیا عقب ماشین جای راحتی داشت و پشتی و پتو هم گذاشتم و خوابید و وسط راه دوسه دفعه بیدار شد و دوباره خوابید و صبح  ساعت 7 رسیدیم قم ، و بیدار شد صبحانه خوردیم ولی دخملم میلی به صبحانه نداشت و چیزی نخورد ف متوجه شدم حالش روبه راه نیست ف خلاصه ساعت 9.30 رسیدیم تهران و چون دایی نادر تهران بود منتظر شدیم تا بیاید هنوز کیمیا روبه راه نبود بعداز اومدن دایی  راهی شدیم  به سمت نور  اول قرار بود بریم  کلاردشت وویلا هم رزرو کرده بودیم  ولی وسط راه با نظر دایی نادر مسیر تغییر کرد ، وراهی نور شدیم و چه ترافیکی و راهی  را که باید 3ساعته می رفتیم 6 الی 7 ساعت طول کشید تا رسیدیم آمل و کیمیا چون ناهارهم نخورد یه دفعه هوس شیر موز کرد و من هم سریع براش خریدم و گلاب  به روتون شیر  را که خورد حالش بد شد و تمام ماشین و پتو و.... کثیف شد و کیمیا ناراحت شده بود که همه را کثیف کرد ولی خدا  را شکر  بعدش خوب شد و روبه راه شد و  ساعت 7 شب رسیدیم رویان منازل دریا بیشه، و همه از خستگی افقی شدیم ولی امیر و مهرداد و میلاد با کیمیا رفتند دریا و تنی به اب زده بودند و این شروع سفر ما بود و بقیه اش  به روایت تصویر ......

حیاط ویلا ....

بعداز مریضی که سپری کرده بود .غذا هنوز اماده نبود و کیمیا برنج و هلو می خورد ...

آماده رفتن  به اب پری .....

طبق معمول کیمیا دوست داشت با دختر خانوم توی عکس دوست بشه و بازی کنه ولی اون راغب نبود و از این رفتارش کمی نگرانم ، نه بهخاطر اجتماعی بودنش بلکه به خاطر نه شنیدنش ....

امسال کیمیا برخلاف سال گذشته از اب می ترسید اخه دریا طوفانی بود ....

بازی توی جنگل ....

رودخونه جنگل چمستان بابا حسن باعث شدکیمیا کم کم وارد اب بشه ...

نوعی حلزون ...

توی بازار هوس کردم لباس عروس براش بخرم پوشوندمش بهش می اومد ولی خودش pink  را می خواست  ولی اخر نخریدمش مناسب سنش نبود و توش راحت نبود  ان شاله بزرگتر شد ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد