کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 29 روز سن داره

دختر یلدا

کیمیا ژیمناستیک میره

1391/7/9 8:29
نویسنده : مامان و بابا
424 بازدید
اشتراک گذاری

قلبقلبقلبقلب

روز 4 مهر برای اولین بار اسمش را نوشتم کلاس ژیمناستیک ، اولش سخت رفت توی کلاس ولی وقتی رفتار محبت امیز خانوم مربی را دید خوشش اومد و ایستاد کنا بچه های دیگه ، ولی به من اجازه نداد از کلاس بیرون باشم خجالت

در ابتدای تمرینها دستهاش توی جیبش بود و فقط راه می رفتلبخند   

  کم کم  دستهاش را در اورد و دوید  و اومد گفت : مامان جورابهام را در بیار نی نی ها جوراب ندارند نیشخند

و بعداز نیم ساعت خانوم مربی از من خواست بیرون باشم

و من براش توضیح دادم که نمیشه توی کلاس باشم و قبول کرد

و از لای در نگاش میکردم که چگون می خواد خودش را هماهنگ کنه

 کوچکترین عضو بود و بقیه از 3.5 سال بالاتر بودند

بعد از ده دقیقه اومد نگام کرد و اب خورد و رفت و ساعت ده دقیقه مونده به 5 اومد بیرون این هم به دلیل اینکه دو تا از بچه  با هم شوخی کرده بودند و از روی شوخی یکشون زده بود توی گوش یکی دیگه و کیمیا پرید بیرون .و گفت : مامان نی نی ها همدیگه را میزنند

گفتم : شوخی کردند

گفت : نه

گفتم : مگه نی نی گریه کرد گریه

گفت : نه

گفتم : پس شوخی بوده

قبول کرد

خیلی از کلاس خوشش اومده بود و می گفت فردا بیایم مربشون امیدوار بود که حرکات را انجام میده لبخند

اخه قبلا بابا امیر حرکات یوگا مثل ( صدف ، درخت ، خرچنگ ، ماهی )  را یادش داده بود و کیمیا هم به من یاد میداد و خوشش میومد

فردای اون روز از سرکار اومدم ، گفت : مامان غذا بخور تا بریم

گفتم : کجا

 گفت : ژیمنناسکیت خنده

خندیم و بوسیدمش گفتم : فردا نوبت شماست

فردای اون روز دوباره سر از پا نمی شناخت و عجله داشت بره و گفت : برام اب بیار   لیان ( لیوان ) بیار

خوارکی بیار

راه افتادیم رفتیم و وارد کلاس شد و لباسش را عوض کرد یه پسر کوچولو 4 ساله هم اومده بود بنام امیر علی ف کیمیا وقتی دید امیر علی کش به موهاش نبسته سریع کشش  را در اورد گفت : ببین مامن نی نی کش نبسته

همه خندیدند قهقهه

گفتم : اون پسره و موهاش بلند نیست ولی این دفعه زیر بار نرفت

و به من گفت : شما بیرون روی صندلی باش

گفتم : باشه

و بعداز نیم ساعت اومد بیرون اب خورد و دوتا پسته خورد و دوید رفتو دوباره بعداز نیم ساعت اومد و کلاسش تموم شده بود

موقع برگشت ، گفت : مامان خسته شدم شیر موز بخر و براش خریدم و خوردقلب

 

خدار ا شکر که کلاسش را دوست داره

بامن حرف نزنبامن حرف نزنبامن حرف نزنبامن حرف نزن

قلب

قلب

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد