کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 18 روز سن داره

دختر یلدا

خاطره

1391/9/18 8:18
نویسنده : مامان و بابا
289 بازدید
اشتراک گذاری

  ٢٠ ابان 1391 خاله امیر از مکه مکرمه تشریف آورده بودند و همه شام تالار دعوت داشتند اون شب کیمیا از اینکه مجبور بود یه جا بشینه و بازی نکنه کسل شده بود وبعداز نیم ساعت نشستن تصمیم گرفت  روی سن شیشه ای که وسط سالن بود شروع به بازی کرد که به ده دقیقه نکشید تمام بچه ها روی سن بودن و مشغول  بازی شدند ، شب خوبی  بود و جای امیرم هم خالی بود

بابا امیر برای روزهای تعطیلی عاشورا و تاسوعا اومدند اصفهان و برای دخملی  یک لودر کوچک خریده بودند و کیمیا هم که عاشق این ماشین  بود  با یه کامیوم کوچیک و ماسه ای جزیره هنگام که بابا از قشم اورده بودند  با بابا مشغول بازی شدند ....

روز تاسوعا یه  نرز  کوچیک داشتیم و همه خونمون بودند و لی بچه ای نبود و کیمیا حوصلش سر رفته بود ووقتی بابا حسن اومدن نرزشون  را ببرند  با من شرط کرد که من با بابا حسن میرم و همینکه صدای زنگ را شنید دوید رفت و عصر برگشت خونه .

امیر  روز عاشورا  باید می رفت و من هم که دلم می خواست اون روز توی مراسم شرکت کنم و به مزار پدربزرگم سر بزنم وسایل امیر  را اماده کردم و با کیمیا و بابا حسن و خاله مینا رفتیم خونه مامان جون میمنت و تا عصر اونجا بودیم و کیمیا برای اولین بار دسته عزاداری را دید و توی مسجد باهم نماز خوندیم ، اخه سالهای قبل  به خاطر سردی هوا نمی رفتیم . و شام غریبان هم شمع روشن کردیم و کیمیا فوتش میکرد و اهنگ تولد را می خواند .

 

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد