کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 18 روز سن داره

دختر یلدا

زمستان 98

1398/12/25 10:50
نویسنده : مامان و بابا
318 بازدید
اشتراک گذاری

برای خیلی از ادمها زمستان 98 ،شروع و پایان خوبی نداشت جز زمستاانهای سیاه تاریخ رقم خورد خیلی ها کشته شدند و عزادار خیلی ها از بیماری مردند .کلا غم داشت این زمستون ولی الان که دارم این مطلب را می نویسم سوم بهار 99 و زمستون سیاه به سر رسید و دلمون گرم و امیدوار به بهار 

ماجرای قاسم  سلیمانی و سقوط هواپیما کانادا و سیل و کرونا که نور اعلا نور شده بود دل و دماغ از مردم دنیا گرفته بود .نمیدونم روزی که این صفحه دوباره بازخوانی میشه .توسط دخترهای گلم وضعیت دنیا چطوریه . ایا تونستند کرونا را نابود کنند

گوش کمندم را 26 بهمن سوراخ کردم از بس خودش اصرار داشت براین کار با ترس و هول بردمش میدونستم که وقتی یکیش را سوراخ کرد نمیزاره بعدی را سوراخ کنه ، از قبلش توضیح داده بودم که کمی درد داره ، گفت میدونم . رفتیم وارد مطب دکتر شدیم و و سرش را جسبوند به سینه ام و اولی را سوراخ کرد هیچی نگفت 😲 سرش را بلند کرد و دومی را هم سوراخ کرد و بازم هیچی نگفت و بلند شد و کلی ذوق داشت ، م و مامان زهره کلی شوک بودیم از رفتارش . گفتم درد نداشت گفت چرا یک کم ولی من دوست دارم 😍😘

کلی ذوقش را کردم و قربون صدقه اش رفتم و با خوشحالی برگشتیم خونه 

 

عاشق نقاشی کشیدن بود هر جا میرسید نقاشی میکرد و دید خوبی داشت نسبت به اشیا و سعی میکرد جزییات را دقت کنه 

عاشق سیستم بدن انسان بود و براش جالب بود بدن چطور کار میکنه 

عاشق پریدن از ارتفاع . و عاشق  کارتون دختر کفشدوزکی 

اینا هم نقاشی هاش 

                                                                                          

 

                                                                                                                          

 

برای روز مادر کیمیا خاتون برام نقاشی کشید 

نقاشی روز مادر

روز مادر

تولد خاله مینای عزیز 

تولد خاله مینا

جشن دورهمی مامان زهره و دوستاش 

جشن دورهمی مامان زهره

 

ولنتاین امسال را تا ساعت 1 شب رستوران بودم و بچه ها خونه عمه ام بودن و حسابی بازی کرده بودن .ولی صبح جمعه براشون جشن گرفتم و سوپرایز شون کردم 

ولنتاین

ولنتاین

عشق منی

هاکی

ولنتاین رستوران

نفس م

یک چند روز صبح ها نمیزاشت برم سرکار و گریه میکرد و من مجبور بودم ببمرش 

سر کار ململن

اتوبوس

یک روز جمعه . بهمن 98 همراه عمو مهدی و پارسا و زن عمو و بابا جون و مامان جون رفتیم پیست فرخ شهر 

برف بازی

برف بازی

منو نفسم

من و عشقم

نفس من

این دوتا را

چای داغ

فرشته های زمینی

یک روز زمستونی

شهربازی

شهربازی

شهربازی

دخترای گل

شهربازی سیتی سنتر

کاردستی

تمرینات هاکی کیمیا  با کمند

باشگاه هاکی

انشالله همه مردم جهان سلامت و شاد باشند 😍

پسندها (2)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد