کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 16 روز سن داره

دختر یلدا

مراسم غسل

1390/3/23 11:53
نویسنده : مامان و بابا
454 بازدید
اشتراک گذاری

روزها از پی هم میگذشت و کیمیا هروز بزرگتر میشد تا رسیدیم به چهل روزگی کیمیا .روزی که به قول بزرگترها نوزاد از ان روز به بعد وارد دنیای جدید میشد مراسم غسل و بچه و اب چله را خانه مادرم به جا آوردیم طبق معمول اون وروجک که از حمام خوشش میومد خیلی ارام و با حوصله اجازه مراسم غسل را به من و مامانم داد . این هم عکس بعد از مراسم و سرمه به چشم کردن کیمیا .......... 

 

 

 

کم کم داشتم به روز های رفتن امیر به قشم نزدیک میشدم هم خوشحال بودم و هم ناراحت ، ناراحت فقط به خاطر خود امیر که با وجود اینکه این همه بچه  دوست داشت ودلش می خواست کنارش باشه الان شرایط مجبورش کرده از اون دور باشه و ناراحت به خاطر اینکه مجبورم دردونه ام را خودم تنها بزرگ کنم و امیر کنارم نیست و این مسیولیت بسیار بزرگی بود اما چه میشد کرد تقدیر من و خاتون این بود .......................................

 و بالاخره روز ۲۴ بهمن فرارسید عجب روزی بود روزی که دوست نداشتم برسه چون همین الان هم که دارم مینویسم دارم گریه میکنم دوری امیر برام خیلی سخت بود وسخت تر  اینکه وقتی لحظه خداحافظی پدر و دختر را دیدم و گریه های امیر  خیلی خیلی بد بود  .....

امیر صبح روز ۲۴ بهمن وسایلش را جمع کرد و رفت و من موندم یه دنیا غم تا چند روز خیلی گریه میکردم اما نمی ذاشتم کسی بفهمه قرار شد وسایلم را جمع کنم برم خونه بابام و با انها زندگی کنم چون واقعا خونه بدون امیر برام جهنم بود

 اما یک اتفاق باور نکردنی ..............

بعد از رفتن امیر کیمیا تقریبا به دو ماهگی نزدیک میشد این مدت که امیر پیش کیمیا بود مثل اینکه کیمیا هم خیلی به او عادت کرده بود چون امیر تمام وقت پیش او بود و همه چیزها و اتفاقات اطراف کیمیا را برای اون توضیح میداد و به صدای او عادت کرده بود .برای همین بعد از رفتن امیر کیمیا خیلی رفتارش عوض شد و شیر نمی خورد وقتی برای امپول ۲ ماهگی اش یعنی ۵ روز بعداز رفتن پدرش بردمش دکتر و روانشناس بهداشت گفت همه چیزش طبیعی است و واکسن را تزریق کرد ولی حرف جالبی زد و دلیل شیر نخوردن کیمیا را تغییری در زندگی اش دانست و من خیلی تعجب کردم و وقتی به دکتر گفتم تغییر عمده نبودن پدرش است دکتر بیشتر از من تعجب کرد و گفت با تلفن اجازه دهید صدای پدرش را بشنود  تا شیر بخورد و من هم همین کار را کردم و اوضاع شیر خوردن او بهتر شد ولی ماجرای غم انگیزی بود و تحملش برای من سخت ولی  شیرین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد