بدون عنوان
بازگشت امیر
روز ۲۴ اسفند ما یک عقد دعوت بودیم و این اولین مراسم عقدی بود که که کیمیا را می بردم برا مین رفتم براش یک لباس مناسب این مراسم خردیم و گل سر و یک ساپورت خیلی خوشگل و وقتی پوشندمش مثل ماه شده بود توی مراسم واقعا بچه خوبی بود خیلی ارام توی کریرش نشسته بود و فقط تماشا میکرد .این عکس ....
حدودا ۳۴ روز طول کشید تا امیر برگرده با ماشین خودمون رفته بود برای همین وقتی برگشت تا جای که جا داشت برای خانومی سوغاتی اورده بود لباس عروسک و یک اورگ کوچک که کیمیا خیلی دوستش داشت کیمیا وقتی باباش را دید رفت بغلش چون هنوز مفهوم غریبی را نمی دونست و خیلی زود با امیر جور شد و امیر هم که دیگه کیمیا را از بغلش پایین نمی گذاشت تمام لباسهای که اورده بود تک به تک پوشندش و اون ناقلا هم زیر دست باباش هیچ مخالفتی نمی کرد . امیر میفت هر وقت دلم براش تنگ میشد می رفتم براش لباس می خردیم . امیر یادش داده بود با دستش بزنه روی دکمه های اورگ و اون هم همین که اورگش را جلوش میزاشتیم همین کار را میکرد .
خلاصه بعداز ۳۴ روز دوری چشمم به جمال بابات روشن شد دلم واقعا براش تنگ شده بود و وقتی دیدمش تمام وجودم زنده شد و خوشحال بودم که سه نفری کنار هم هستیم راستش را بخواهی من روی این موضوع خیلی حساس بودم و همیشه اعتقاد دارم که خانواده یعنی در تمام لحظات با هم ودر کنار هم بودن و از اینکه بینون جدایی باشه متنفر بودم برای همین دلم میخواد وقتی بزرگتر شدی این باشه ملکه ذهنت که مهمترین چیز برات خانواده ات باشه و همیشه احترام محیط پاک خانواده و پدر و مادرت را داشته باشی . قربانت مادر