مطب دندونپزشکی
شنبه عصر کیمیا رفت کمک عمه مینا ، اخه عمه محصولاتش را برداشت کرده بود و اورده بود خونه برای جدا کردن تخم گل افتابگردون از طبقهای افتابگردون و کیمیا عصر رفته بود کمکشون و چون علاقه خاصی به تخمه داره بیشتر می خورد تا کمک کنه و چون توی حیاط این عملیات انجام میشد سر شیر اب و اب بازی و خلاصه شیطنت و......
عصر ساعت 7.30 دقیقه بابا نوبت دندونپزشکی داشت و من و خاتون هم رفتیم طبق معمول انتظار ..... خوشبختانه 2 تا کتاب برای کیما برده بودم و حسابی سر گرم شده بود
تا چشمش افتاد به اب سرد کن توی مطب واب خواست وبه زبون خودش مامان ب ا با با من هم یک لیوان برداشتم و اب بهش دادم و لیوان را از دست من گرفت و شروع به اب اوردن برای منو باباش شد و دست بردار هم نبود تا بالاخره خسته شد
در همین موقع یک نی نی کوچولو اومد توی مطب و کیمیا کتابش را برد بهش داد و اون هم کتاب را گرفت و ذوق کرده بود بعد کیمیا می خواست کتاب را بگیره که کشمکش شد و کتاب پاره شد و کیمیا گریه کنان اومد سمت من و براش توضیح دادم که توهم نی نی بودی کتاب هار پاره می کرد و اون کوچولو بوده بعد برات درست میکنم که همون موقع خانوم چسب می خواست و دوباره حرف بزن تا قانع بشه الان چسب نیست بعد بارش بستنی با کیک خریدم و خورد و تا اون زمان 2 ساعت توی نوبت بودیم و طفلک خسته شده بود که یک دفعه کمک مامان رول رول یعنی می خوام روی زمین غلت بزنم گفتم نه نه بیا روی صندلی ها دراز بکش . بعد بابا امیر ازش زبان پرسید
دست زدن پریدن تکان دادن سر دست بازو بینی و و.........
و خوشش اومده بود و دونفر دیگه که اونجا بودند بهش احسنت گفتند و افرین گفتند و دست زدن براش و کیمیا خوشش اومده بود و سر ذوق اومده بود .
تا بالاخره نوبت بابا شد و رفت پیش دکتر ووقتی اومد توی دهانش یک پانسمان بود و کیمیا وقتی دید گفت : بابا اوخ اوخ
و بعد رفتیم خونه . کیمیا بیهوش شد