یک مسافرت اتفاقی، روز دهم خرداد98 همراه باباحسین و مامان جون صدیق راهی شمال شدیم هوا عالی بود چند روز تعطیلی داشتیم قرار لود بریم ویلا بابلسر، کنار دریا بود بچه ها دریا را دوست داشتند ♂ ♂ صبح جمعه راهی شدیم و کمند و کیمیا حسابی خوشحال بودن ناهار رودهن ماندیم و استراحت کردیم و دوباره راهی شدیم ساعت 9 شب رسیدیم ویلا حسابی خسته بودیم ولی کمند دوست داشت دریا را ببینه با بابا رفت و برگشت و گفت تاریک بود فردا میریم، فردا اون روز کامل دریا بودن و حسابی بازی کردن، کمند شن بازی و کیمیا موج سواری با تیوپ..... حسابی خوش گذشت کمند از آب کمی میترسید ولی مامان جون یواش یواش بردش تو آب خوشش اومد عصر بازار، و کمند خانوم یخچال و گاز و دمپای...