شیرین زبونیهای دخمل
چند روز پیش ماهی عیدمون مرد وقتی کیمیا متوجه شد ناراحت شد و گفت :
مامان یکی ماشی ها مرد !
گفتم : بله رفت پیش خدا
گفت : یکی هست
چند روز بعدتر اون یکشون هم مرد
گفت : مامان هیچی ماهی نیست ؟
گفتم : مامان می رند پیش خدا
کمی توی فکر رفت و گفت : خدا کو کجاست بریم
موندم برای اولین بار چی جوابش بدم
گفتم : همه چیز مال خداست من تو ماهی و....
خدا همه چیز به ماداده هر وقت هم بخواد میگیره
گفت : چی داده؟
گفتم : دست پا چشم و.....
نمی دونم متوجه حرفم شد یا و در اخر بهش گفتم ما نماز می خونیم تا به خدا بگیم مرسی
گفت : مرسی و رفت
شنبه گذشته خاله مینا توی خونه بود وخودش را برای امتحان اماده میکرد وکیمیا که خوشحال بود مینا پیشش هست میره توی اتاقش میگه : خاته بازی
مینا مییگه : الان درس دارم بعد باهات بازی میکنم
میره و چند دقیقه بعد میاد میگه : خاته بازی
خاله مینا میگه : الان نه بعداً
با عصیانبت میگه : پاشو پاشو برو اتاق بهزاد 4 تا بمون و بعد بیا ( تنبیهش کرده بود به مدت 4 دقیقه توی اتاق تنها بمونه )
بازور میبردش اتاق و در را هم می بنده و اخطار میده بیرون نیاد
دیروز بابا حسن تلویزیون را روشن میکنه تا اخبار گوش بده میره تلویزیون را خاموش میکنه و میگه پاشو پاشو برو عبق چشات اوخ میشه
دیشب توی اتاق خالش بود صداش کردم خاتون کجایی ؟
گفت : خاتون نه دختر
گفتم : دختر کجایی ؟
گفت : دختر نه خاتوم
گفتم : شیطون بلا کجایی
گفت: مامن شیطون بلا اتاق خاته
وقتی می خواد بره دستشویی برای هر بار رفتن یک جفت دمپایی می خواد سه رنگ دمپایی داره و هر بار یکی از انها را می خواد ووقتی داره میره در حالدویدن میگه خاته مینا com( بیا ) کمپک ( کمک)
دیروز دایی بهزاد از شمال اومده بود و براش سطل بازی اورده بود خیلی ذوق کرده و هر چی میرفت و برمی گشت دایی را یه بوس میکرد
و دیروز صبح مامانم و کیمیا در حال شستن حیاط خونه بودند مامن زوهله اجازهنمی داده کیمیا اب بازی کنه سر یک فرصت که میره توی انباری حیاط میره پشت سرس در ا از پشت می بنده و شروع به اب بازی میکنه و مامانم هم توی انباری از پشت شیشه در فقط نگاش میکرده و کیمیا میخندید
و این هم چند تا از نقاشی هاش ....