کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

دختر یلدا

شیرین زبونیهای دخمل

1391/1/24 8:42
نویسنده : مامان و بابا
338 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش ماهی عیدمون مرد  وقتی کیمیا متوجه شد ناراحت شد و گفت :

مامان یکی ماشی ها مرد !

گفتم : بله رفت پیش خدا

گفت : یکی هست

چند روز بعدتر اون یکشون هم مرد

گفت : مامان هیچی ماهی نیست ؟

گفتم : مامان می رند پیش خدا

کمی توی فکر رفت و گفت : خدا کو   کجاست   بریم  

موندم برای اولین بار چی جوابش بدم

گفتم : همه چیز مال خداست  من  تو   ماهی  و....

خدا همه چیز به ماداده  هر وقت هم بخواد میگیره  

گفت : چی داده؟

گفتم : دست  پا   چشم  و.....

نمی دونم متوجه حرفم شد یا  و در اخر بهش گفتم ما نماز می خونیم تا به خدا بگیم مرسی 

گفت : مرسی و رفت 

 

niniweblog.com

شنبه گذشته خاله مینا توی خونه بود وخودش را برای امتحان اماده میکرد وکیمیا که خوشحال بود مینا پیشش هست میره توی اتاقش میگه : خاته  بازی 

مینا مییگه : الان درس دارم بعد باهات بازی میکنم

میره و چند دقیقه بعد میاد میگه : خاته بازی

خاله مینا میگه : الان نه  بعداً

با عصیانبت میگه : پاشو  پاشو   برو اتاق بهزاد  4 تا بمون و بعد بیا ( تنبیهش کرده بود به مدت 4 دقیقه توی اتاق تنها بمونه )

بازور میبردش اتاق و در را هم می بنده و اخطار میده بیرون نیاد

niniweblog.com

 

دیروز بابا حسن تلویزیون را روشن میکنه تا اخبار گوش بده میره تلویزیون را خاموش میکنه و میگه پاشو پاشو برو عبق  چشات  اوخ  میشه 

niniweblog.com

دیشب توی اتاق خالش بود صداش کردم خاتون کجایی ؟

گفت : خاتون  نه    دختر 

گفتم : دختر کجایی ؟

گفت : دختر نه   خاتوم

گفتم : شیطون بلا کجایی

گفت: مامن شیطون بلا   اتاق خاته

 

niniweblog.com

وقتی می خواد بره دستشویی برای هر بار رفتن یک جفت دمپایی می خواد  سه رنگ دمپایی داره  و هر بار یکی از انها را می خواد ووقتی داره میره در حالدویدن میگه   خاته مینا  com( بیا )  کمپک ( کمک)

دیروز دایی بهزاد از شمال اومده بود و براش سطل بازی اورده بود خیلی ذوق کرده و هر چی میرفت و برمی گشت دایی را یه بوس میکرد

niniweblog.com

و دیروز صبح مامانم و کیمیا در حال شستن حیاط خونه بودند مامن زوهله اجازهنمی داده کیمیا اب بازی کنه سر یک فرصت که میره توی انباری حیاط میره پشت سرس در ا از پشت می بنده و شروع به اب بازی میکنه و مامانم هم توی انباری از پشت شیشه در فقط نگاش میکرده و کیمیا میخندید

niniweblog.com

و این هم چند تا از نقاشی هاش .... 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد