کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 29 روز سن داره

دختر یلدا

سیزده یدر 91

1391/1/20 7:48
نویسنده : مامان و بابا
480 بازدید
اشتراک گذاری

 

امسال سیزده بدر با بابا امیر و مامن صدیق و بابا حسین و عمه و عموها رفتیم باغ یکی از اقوام بابا حسین ، صبح ساعت 9.30 از خونه زدیم بیرون و 1 ساعت توی راه بودیم توی راه کیمیا توی ماشین خوابش برد وقتی رسیدیم باغ بیدار شد و چشمهاش زا مه باز کزد و دید داخل باغ هستیم و اب هست و خاک هست خیلی خوشحال شد بردم نشوندمش کنار بابا حسین و از اونجاییکه صبحانه نخورده بود براش نون و پنیر و حلرده اورده بودم خورد و بعد با بیل و کامیونش مشغول خاک بازی شد و اب بازی شد خیلی خوشحال بود تا الان دست به خاک نزده بود من هم اجازه دادم حسابی خاک بازی کنه ، بعداز اون با عمو ها و عمه رفتیم سرچشمه لعل ( للیو ) و توی راه موتور سواری هم کردیم و خیلی خوش گذشت وقتی برگشتیم نوه های جعفر قلی صاحب باغ هم اومده بودن و یک جفت نوه دوقلو دختر و پسر 3 ساله ووقتی کیمیا چشمش به اونا افتاد خوشحال شد وبراشن پازل کادو اورده بود رفت اوردو کادوهاشون را بهشون داد و سه تایی مشغول بازی شدند خلاصه هاجر و کیمیا باه دوست شده بودند و کیمیا می گفت: هاجر دوست من و حسابی  با هم بازی کردند روی زمین کفش دوزک دیده و من را صدا زد تا من هم ببینم

ني ني شكلك

 

تا وقت ناها رسه تایی نشستند بغل هم و قصد داشتند خودشون ناهار بخورند

 که از بس گز و شکلات خورده بودن لب  به غذا هم نزدند تا اینکه عصر عمو ابی و شیدا هم اومدن پیشمون آخه اونا هم اونجا بودند ولی جدا از ما و و با عمه بتول و عمه مریم و خونوادشون توی خونه عمه بتول جمع شده بودن به ما نگفته بودند و میگفتند هم ما باغ راترجیح می دادیم چون از خونه در بیایم بریم توی خونه اصلا خوش نمی گذشت و هوای باغ چیز دیگه بودوقتی کیمیا عمو را دید بغل کرد و بعد هم که عمو می خواست بره با هاش رفت خونه عمه بتول و ما هم سریع وسایلمون را جمع کردیم به دنبالش رفتیم ولی وسط را یک مسجد قدیمی بود ایستادیم و داخل شدیم و چند تایی عکس گرفتیم و بعد رفتیم سمت کیمیا ، وقتی رسیدیم کیمیا بغل عمو بود و می گفت : مامان اینجا DOG هست ني ني شكلك و ما هم ده دقیقه داخل خونه شدیم و بعد کیمیا را برداشتیم و برگشتیم به سمت خونه ، موقع خدا حافظی کیمیا می خواست پیش عمو بمونه ولی نمی شد در نتیجه خداحافظی کردیم و راه افتادیم هنوز یک دقیقه نبود  راه افتاده بودیم که دیدم خاتون خوابش برده و تا ساعت 8.30 شب خوابید و بعد حمامش کردم و شام خورد و سی دی دید و خوابید

عکس...

 

 

فردا امیر عازم رفتن بود ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد