کوه صفه
جمعه 18/1/1391 صبح زود با خانواده دایی نادر رفتیم کوه ، توی برنامه امسال هفته یکبار کوهنوردی را قراردادم و یک روز در میون هم عصرها پیادروی و پارک برای کیمیا ، خلاصه شب قبلش خاله ناهید و دخترهاش خونمون بودند و تا ساعت 2 بیدار بودیم و قرار بود صبح زود بریم کوه ، صبح ساعت 6 بیدار شدیم و کیمیا هم ساعت 6.45 بیدار شد ووقتی بهش گفتم بریک کوه ، خواب از سرش پرید و خوشحال و با چشمان پف کرده گفت : بریم کتم کو؟ کلاه کو ؟ کبرم بزن ( کرم بزن ) و......
این هم یک سری عکس ....
باغ اهلی کوه صفه ، دایی درحال دادن گز به پونی
و گز خوردن خرگوشها
به قول کیمیا اهوهای شیطون بلا
شتر مرغ زل زده بود به کیمیا
اصفهان از بالا
خودش رفت این بالا نشست
بعدش پرید توی بغل دایی بهزاد
قربون داداش گلم
فدایی هر دوتاتون
بعداز کوه اومدیم توی پارک بوستان سعدی و کیمیا دیگه حال بازی نداشت و نشسته در حال بازی بود
قربون خدا برم با این همه زیبایی و نعمت
جای امیرم هم خالی
خدایا شکرت