کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 25 روز سن داره

دختر یلدا

سفر به چشمه طامه

1391/3/23 10:03
نویسنده : مامان و بابا
951 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

روز پنج شنب11 خرداد با خاتون رفتیم خونه چون بابا امیر اومده بود و عصر قرار بود با هم بریم بیرون ، اول قرار گذاشتیم بریم کوه صفه  به در خواست کیمیا ولی وقتی رسیدیم کوه صفه برای دیدن خرگوشها متاسفانه هوا تاریک شد و باغ وحش تعطیل بنابر این تصمیم گرفتیم بریم پارک و لی اول رفتیم که یه جای شام بخوریم و من و امیر   به یاد دوران عقدمون رفتیم به سمت رستوران تخت جمشید ، اون شب خیابونا خیلی شلوغ بود و اصلا جای پارک پیدا نمیشد و کیمیا که خسته شده بود میگفت همین جا پارک کنید البته اونجای که خانومی می گفت : وسط چهار راه بود ولی بالاخره توی کوچه پس کوچه ها جای پارک پیدا کردیم و پیاده شدیم و کمی پیاده روی کردیم وسط راه رسیدیم به  یک کباب فروشی ....کیمیا من را صدا زد و گفت :  مامان کباب    اون شب خودمهم بدم نمی اومد کباب بخوریم ولی وضعیت گوشت توی هشدار تب کنگو بود و صلاح این بود که بیرون گوشت نخوریم . بالاخره رسیدیم  به رستوران و غذا سفارش دادیم و برای کیمیا خانوم غذا کودک سفارش دادیم ولی بلا نخورد و غذای من را خورد و من غذای اون وروجک  را خوردیم اون شب یک بادکنک و  یک جعبه سک سک هم کنار غذا  بهش دادند بعداز اتمام غذا وقتی دید من غذای اون را خوردم  گفت : پس شام من کو ؟؟؟؟ و من هم بهش گفتم :  شام من کو  ؟؟؟ شما شام من را خوردی و من شام شما    بعد خندید و  راه افتادیم توی مسیر چند تا کفش فروشی بود که رفت داخل یکی از کفش فروش یها و یک جفت کفش آبی زنانه انتخاب کرد و گفت : من این را دوست دارم ؟؟ و بعد سراغ دمپای ها رفت دوباره ابی انتخاب کرد و گفت : این را هم دوست دارم ؟؟؟ما هم فقط به حرف زدن کتابی این وروجک می خندیدم البته منظورم مسخره کردن نیست از ذوق می خندیدم.ساعت 11.30 شب رفتیم سمت پارک و تا ساعت 12.15 توی پارک حسابی  با بابا امیر بازی کردی اون شب  توی پارک برای اولین بار از یه پسر بچه کتک خوردی ولی زود اروم شدی و  باهم آشتی کردید و بازی کردید .

 niniweblog.com

فردای اون روز قرار بود بریم چشمه طامه یکی از شگفتی خلقت توی دل کوه ، شهرستان نطنز هست ولی بابا امیر چون درس داشت با ما نیومد و ما با دایی نادر و بابا سسن و خانواده اش رفتیم خیلی خوش گذشت صبحش ساعت 4.30   خاتون را بیدار کردم ووقتی گفتم می خوایم بریم کوه مثل فنر از جا پرید و  با همون چشمهای خواب آلود گفت : مامان لیاس تمیز بپوشم وشونه کو ؟  کلاه کو ؟  کفشام  را بیار ؟  و سریع می خواست لباس بپوشه و  با لبخند همیشگی آماده شد ، جای همگی خالی این هم چشمه طامه به روایت تصویر  ....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آريا
23 خرداد 91 10:50
براي برنده شدن آريا نيازمند ساپورت شما دوستاي گل هستيم تا آريا بتونه راي بياره پس مثله هميشه مارو تنها نذارين و كمك كنين تا شايد اينبار آريا برنده بشه و حد نصاب راي رو بياره اونايي كه آريا رو دوست دارن همين الان موبايلاشون و بردارن كد 1085 را به شماره 20001124 پيامك بزنن زياد وقت نداريم فقط فقط براي ياري آريا يك هفته مهلت باقيست پيشاپيش از همكاريتون خيلي خيلي خيلي ممنونيم
مامان آريا
23 خرداد 91 10:50
هميشه به گردش و تفريح عزيزم عكسا عالي بودن معلومه كه حسابي بهتون خوش گذشته
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد