شیرین زبونیها
امروز می خوام کمی از زندگی و شیر ینکاریهای روزمره دخمل بنویسم
کیمیا خانوم یه مدتی عاشق شده توی هر دم و بازدم میگه سجاد سجاد
و اما سجاد کیه ؟؟؟؟؟
سجاد پسر همسایه مونه که کیمیا تازگیها باهاش دوست شده و 7 سال سن داره
کیمیا باهاش فقط یکبار توپ بازی کرده و ماسه بازی کرده و دیگه هیچ
و عصر ها فقط میره در خونه و بهش نگاه میکنه و وارد بازیهاش نمیشه چون خودش میگه : سجاد بزرگ و پسربزرگا بازی میکنه
سجاد یه خواهر کوچیک داره به نام ساجده و کیمیا اونا هم دوستش داره ، بعضی وقتها که نمی ره توی کوچه از روی بالکون داد میزنه سجاد سجاد و به من میگه : سجاد امروز قرمز پوشیده
چند روزی بابا امیر رفته و من دلم حسابی براش تنگ شده بود یه شب بهش گفتم : کیمیا دلم برا بابا تنگ شده
اومدی دستت را گردنم انداختی و با چهر محزون به من گفتی : من بابا امیر
من هم هزار تا بوست کردم به خاطر در ک و فهمت
حرف زدنت خیلی شیرین شده دوتا کلمه را جابه جا میگی
1- بغل بلغ
2- عقب عبق
عاشق کارتون موش و گربه هستی و بره ناقلا و پلنگ صورتی و مستند حیات وحش و و برناد
عقیده داره که هرکس برنامه مربوط به خودش را ببینه :
بابا سسن اخبار
دایی کشتی کج
ماما زهره سریال الکاپو
مامانی اذان گوش بده
و موقع برنامه هر شخص اجازه نمیده شخص دیگه اون برنامه را ببینه و خودش هم برنامه مخصوص خودش را می بینه
عاشق ماهی هستی و موقع ناها ریا شام میری یه پشتی کوچیک میاری که اغلب ناز بالشت خاله مینا را میاری و زیرت میزاری تا دستت به میز غذا برسه و عاشق زیتونی هستی که به جای هسته اش سیر سفید داشته باشه و تازگیها سالاد شیرازی را هم دوست داری مخصوصا پیازش را . و برای غذا خوردن همه را صدا میزنی و میگی بفرماییدد شام و به جای ناهار شام می گی و بعداز خوردن غذا کمک میکنی میز را جمع کنی و اگر کسی در این زمینه همکاری نکنه اخطار میدی و یا به قول خودت دعوا میکنی و بعد هم سریع صندلی میزاری زیر پات و می گی : من ظرف بشورم من کمک شما بفرمایید و اجازه نمی دی هیچ کس بیاد سر ظرفشویی و بعد هم من زحمت تعویض لباسهای خیستون را می کشم ولی قاشقا و ظرئف کوچک را می شوری و با دقت هم می شوری .
عاشق میوه های تابستونی بالاخص هنونه
چند وقت پیش خاله مینا یه روسری محلی برات از شهرضا خرید و توهم پوشیدی و باهاش رقصیدی
این جا هم یه روز عصر رفتیم باغ بابا سسن و ماما زهره و کیمیا برای چیدن توت رفتند بالای درخت ...
این هم اسباب بازی که دایی بهزاد از المان برات خریده بود والان خیلی دوستش داری و عاشق عروسش هستی ...
این هم نماز خواندن کیمیا که بابا امیر به زحمت این عکسها را گرفتند ...
این هم گردش دونفری روی پل خواجو یک روز جمعه بهاری و افتابی ...
کیمیا به رود خونه میگه : اب خونه
و این اخرین باری بود که اب رودخونه باز بود و بعد خبر رسید که اب رودخونه دوباره بسته شده و و زاینده رود دوباره مرد .