کیمیای بی دندون
روز چهارشنبه بعداز اینکه دخملی را گذشتم خونه بابا حسن و رفتم خاتون می خواسته کمک مامان زهره داشته میزها را پاک میکرده و گردگیری میکرده
و خونه را برای دایی بهزاد آماده میکرده که مهمون دار که میشیم همه جا تمیز باشه که برای یه لحظه دستش را میزاره روی میز و صفحه شیشه ای روی میز بر می گرده و می خوره توی دندونش و ....
دندون از جا می پره بیرون و گوشه لبش پاره می شه
بیچاره مامان زهره و دایی بهزاد از ترس سسریع بغلش میکنه و مامان زوهره گریه میکرده و دایی بهزاد صورتش را می شسته و همون موقع کیمیا خاتون بابا امیر را می خواسته زنگ میزنند بابا امیر بیاد و بالاخره اروم میشه و خوابش می بره ولی دندون از ریشه در اومده بود و توی شیر انداخته بودند .
من از از سرکار زود تر از هر روز اومدم البته من به خاطر بهزاد زود اومدم و روحم هم خبر نداشت وقتی زنگ زدم وارد اتاق شدم از خاب بیدار شدم دیدم کسل است و لبش آویزون .
گفتم : چی شده ؟
دیدم مامانم هم رنگ به رو نداره
گفتم : چی شده و من هم پاهام سست شد و نشستم وبغض گلوم را گرفته بود کیمیا اومد نشست بغلم
و گفت : مامان دندونم توی شیره
که ...
من گفتم : چی شده دندونش کو ؟
و از ماجرا خبر دار شدم
و حالا دیگه وقتی می خنده خندهاش قشنگ نیست
به زور کمی بستنی دادم خورد و بعد راه افتاد یه شکلات از توی یخجال برداشت و می خواست گز بزنه که یادش افتاد دندون نداره
عصر بردیمش دکتر ولی الهی هیچ دندون پزشکی زیر بار نرفت و قول صبح بهمون داد
بعداز رفت به دکتر گفت : من را ببرید پارک و بردیمش پارک کمی بازی کرد و برگشتن از شیرینی فروشی شیرینی خریدیم و توی شیرینی فروشی کیک تولد ابی رنگ می خواست ، که قولش را برای تولدش بهش دادم
شب همه اومدن دیدین دای بهزاد و کیمیا هم سر حال تر شد و با ارین ومهسا حسابی بازی کردند
فردا صبحش دوباره می خواستم برم سر کار بیدار شد و گفت : من را ببر خونه بابا حسن
گفتم : نه دیروز اذیت شدند و بیا با هم بریم سرکار
رفتیم توی ماشین خوابید و توی شرکت هم تا ساعت 10 خواب بود وقتی بیدار شد لبش بادش بیشتر شد ه بود هیچی نمی خورد ، قرار بود بابا امیر از دکتر کودکان نوبت بگیر ه و به مازنگ بزن که برای ساعت 11 نوبت گرفته بود .
از خواب که بیدار شد کمی سرک به همه جا کشید و سراغ پرینتر رفت و می خواست عکس پرینت کنه و بعد شیر موز خواست وقتی رفتیم بیرون که شیر موز بخریم ف بیرون آفتاب شدیدی بو د
گفت : مامان چرا عینکم و کلاهم را نیوردی ؟ چرا نه برداشتی ( برنداشتی )
گفتم : من نمی دونستم میایم توی افتاب .
گفت : کیف پولت رابده خودم شیر موز بخرم
الان که بی دندون شده حرف زدنش هم تغییر کرده بود
وقتی رفتیم فروشگاه فقط رفت شیر موز برداشت و هرچی بهش گفتم : مامان چیز دیگه نمی خوای
گفت : نه
بعد مرخصی گرفتم و رفتیم سمت دکتر البته اول رفتیم بابا امیر را از خونه برداشتیم و بعد رفتیم وقتی وارد مطب شدیم تلویزیون مطب پلنگ صورتی گذاشته بود ف یه نگاه به صندلیها کرد و گفت : من کجا بشینم
صندلی جلو خالی بود رفت نشست و مشغول دیدن شد
تا صدا زدن زد زیر گریه ولی بابا امیر بغلش کرد و نشست روی صندلی تا دکتر معاینه کرد و گفت فقط از لبش مراقبت کنید دندونش را نمی شه کاری کرد
بعداز اون دوباره پارک و بازی و موقع برگشتن گفت : مامان نریم رستوران شب نشین
گفتم : چرا ؟
گفت : من دندون ندارم غذا بخورم
و بعد رفتیم خونه بابا حسن و مامان زهره براش ابگوشت و سوپ پخته بود خورد و بعداز اون رفتیم خونه خودمون و کمی بازی کرد و خوابید وشب رفتیم خونه عمو عباس و با مهشاد وشیوا حسابی بازی کرد و موقع برگشت از بابا خواست تا بره گاز بزنه چون اسم جایگاه گاز سجاد بود و اون یادگرفته بود سجاد را بخونه و می گفت : بریم گاز بزنیم من سجاد بخونم وما متاسفانه یادمون رفت بریم یعنی مشغول صحبت شدیم و از پمپ گاز رد شدیم وقتی کیمیا فهمید ناراحت شد و گفت : من سجاد را نخوندم وقتی رسیدیم خونه دخملی حرف آای دکتر یادش بود رفتیم با هم مسواک زدیم و با کمی اب نمک دهانش را شستم وقتی اومدیم بیرون می گفت : بابا امیر ابها شور بود و بالاخره ساعت 1.30 طبق معمول هر شب بعد از دیدن سی دی و کتاب خوندن خوابش برد .
این هم چند تایی عکس
الهی خدا همیشه پشت و پناهتون باشه