کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 23 روز سن داره

دختر یلدا

کیمیای بی دندون

1391/5/22 8:06
نویسنده : مامان و بابا
742 بازدید
اشتراک گذاری

ني ني شكلك

روز چهارشنبه بعداز اینکه دخملی را گذشتم خونه بابا حسن و رفتم خاتون می خواسته کمک مامان زهره داشته میزها را  پاک میکرده و گردگیری میکرده

niniweblog.com

و خونه را برای دایی بهزاد آماده میکرده که مهمون دار که میشیم همه جا تمیز باشه که برای  یه لحظه دستش را میزاره  روی میز و صفحه شیشه ای روی میز بر می گرده و می خوره توی دندونش و ....

دندون از جا می پره بیرون و گوشه لبش پاره می شه

بیچاره مامان زهره و دایی بهزاد از ترس سسریع بغلش میکنه و مامان زوهره گریه میکرده و دایی  بهزاد صورتش را می شسته و همون موقع کیمیا خاتون بابا امیر  را می خواسته  زنگ میزنند بابا امیر بیاد و بالاخره اروم میشه و خوابش می بره ولی دندون از ریشه در اومده بود و توی شیر انداخته بودند .

من از از سرکار زود تر از هر روز اومدم البته من به خاطر بهزاد  زود اومدم و روحم هم خبر نداشت وقتی زنگ  زدم وارد اتاق شدم از خاب بیدار شدم دیدم کسل است و لبش آویزون .

گفتم : چی شده ؟

دیدم مامانم هم رنگ به رو نداره

گفتم : چی شده و من هم پاهام سست شد و نشستم وبغض گلوم را گرفته بود  کیمیا اومد نشست بغلم

niniweblog.com

و گفت : مامان دندونم  توی شیره

که ...

من گفتم : چی شده دندونش کو ؟

niniweblog.com

 

و از ماجرا خبر دار شدم

و حالا دیگه وقتی می خنده خندهاش قشنگ نیست

niniweblog.com

 

به زور کمی بستنی دادم خورد و بعد  راه افتاد  یه شکلات از توی  یخجال برداشت و می خواست گز بزنه که  یادش افتاد دندون نداره

عصر بردیمش دکتر ولی الهی هیچ دندون پزشکی زیر بار نرفت و قول صبح بهمون داد 

بعداز رفت به دکتر گفت : من را ببرید پارک و بردیمش پارک کمی بازی کرد 873310_swing2.gif و برگشتن از شیرینی فروشی شیرینی خریدیم و توی شیرینی فروشی کیک تولد ابی  رنگ می خواست ، که قولش را برای تولدش بهش دادم

شب همه اومدن دیدین دای بهزاد و کیمیا هم سر حال تر شد و با ارین ومهسا حسابی  بازی کردند

فردا صبحش دوباره می خواستم برم سر کار بیدار شد و گفت : من را ببر خونه  بابا حسن

گفتم : نه دیروز اذیت  شدند و بیا  با هم بریم سرکار

رفتیم توی ماشین خوابید و توی شرکت هم تا  ساعت 10 خواب  بود وقتی بیدار شد لبش بادش بیشتر شد ه بود هیچی نمی خورد ، قرار بود بابا امیر از دکتر کودکان نوبت بگیر ه و به مازنگ بزن که برای  ساعت 11 نوبت گرفته بود .

از خواب که بیدار شد کمی سرک به همه جا کشید و  سراغ پرینتر رفت و می خواست عکس پرینت کنه و بعد شیر موز خواست وقتی رفتیم بیرون که شیر موز بخریم ف بیرون آفتاب شدیدی  بو د

گفت : مامان چرا عینکم و کلاهم  را نیوردی ؟ چرا نه برداشتی ( برنداشتی )

گفتم : من نمی دونستم میایم توی افتاب .

گفت : کیف پولت رابده خودم شیر موز بخرم

الان که بی دندون شده حرف زدنش هم تغییر کرده بود

وقتی رفتیم فروشگاه فقط رفت شیر موز برداشت و هرچی بهش گفتم : مامان چیز دیگه نمی خوای

گفت : نه

بعد مرخصی گرفتم و رفتیم سمت دکتر البته اول رفتیم بابا امیر را از خونه برداشتیم و بعد رفتیم وقتی وارد مطب شدیم تلویزیون مطب پلنگ صورتی گذاشته بود ف یه نگاه به صندلیها کرد و گفت : من کجا بشینم

صندلی جلو خالی بود رفت نشست و مشغول دیدن شد

 تا صدا زدن زد زیر گریه ولی بابا امیر بغلش کرد و نشست روی صندلی تا دکتر معاینه کرد و گفت فقط از لبش مراقبت کنید  دندونش را نمی شه کاری کرد

بعداز اون دوباره پارک و بازی و موقع برگشتن گفت : مامان نریم رستوران شب نشین

گفتم : چرا ؟

گفت : من دندون ندارم غذا بخورم

و بعد رفتیم خونه  بابا حسن و مامان زهره براش ابگوشت و سوپ پخته بود خورد و بعداز اون رفتیم خونه خودمون و کمی بازی کرد و خوابید وشب رفتیم خونه عمو عباس و با مهشاد وشیوا حسابی بازی کرد و موقع برگشت از بابا خواست تا بره گاز بزنه چون اسم جایگاه گاز سجاد بود و اون یادگرفته بود سجاد را بخونه و می گفت : بریم گاز بزنیم من سجاد بخونم وما متاسفانه یادمون رفت بریم یعنی مشغول صحبت شدیم و از پمپ گاز رد شدیم وقتی کیمیا فهمید ناراحت شد و گفت : من سجاد را نخوندم وقتی رسیدیم خونه دخملی حرف آای دکتر یادش بود رفتیم  با هم مسواک زدیم و با کمی اب نمک دهانش را شستم وقتی اومدیم بیرون می گفت : بابا امیر ابها شور بود  و بالاخره ساعت 1.30 طبق معمول هر شب بعد از دیدن سی دی و کتاب خوندن خوابش برد .

این هم چند تایی عکس

 

الهی خدا همیشه پشت و پناهتون باشه

ني ني شكلك

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان آريا
14 مرداد 91 12:55
الهي خاله قربونت برم خدا به خير گذرونده بدتر از اين بلايي سرش نيومده دخترمون بدون دندون هم خوشگل و بانمكه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد