کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

دختر یلدا

چهارشنبه‌سوری 96

                                                                                        امسال چهارشنبه سوری را در یک خانه قدیمی که فرشته دختر عمه ام در اونجا کارهای فرهنگی انجام میداد و اون شب را اختصاص داده بود به خانواده خودش سپری کر...
27 اسفند 1396

تصادف 96

امروز 21 اسفند 96 خطر بزرگی از سر من و کمند و امیر گذشت. کمند را برده بودیم برای سرما خوردگیش دکتر. بعد معاینات دکتر راستقلم و تجویز انتی بیوتیک بر خلاف میلش و میل من به خاطر عفونت گوش. موقع برگشتن تصادف کردیم من یک لحظه را یاد دارم که خودم را انداختم رو سر کمند که از ماشین پرت نشه بیرون. پیشونیم خورده بود به کجا نمیدونم ولی باد کرده و فقط گریه میکردم و کمند رت می بوسیدم و نگاش میکردم ببینم سالم. اخه نشسته بود روی کنسول وسط ماشین..... با باز شدن کیسه های هوا ما جون سالم به در بردیم.. مقصر ماشین طرف مقابل بود که فرعی به اصلی را رعایت نکرده بود... در هر صورت با کمک داداشم رفتم خونه مامانم خیلی ترسیده بودم.... کمندم برای همه توضیح...
22 اسفند 1396

افتخارت دختر گلم و بهمن و اسفند 96

دختر گلم منتخب استان شد 🎖 جزو شاگردهای ممتاز مدرسه هم شد تمرینات هاکی را هم.ادامه میده اینا هم عکس های سالگرد ازدواج خاله مینا رستوران سه کاج 30 بهمن یک شب به یاد موندنی با خانواده خرید و رستوران اسفند و بهمن دخترها تو خونه ...
8 اسفند 1396

مرحله دوم و سوم جشنواره جابر

روز23بهمن 96 کیمیا مرحله دوم جشنواره جابر پارد شد و بین مدارس ناحیه به دفاع از طرحش پرداخت و بین 500 طرح ارسالی حدود 25 طرح بر گزیده شدند و وارد مرحله سوم شدند که روز 28 بهمن کیمیا در قسمت نمایش علمی ماکت با 5 نفر دیگر به دفاع از طرحش پرداخت همه چیز عالی بود و به خوبی دفاع کرد فقط داورها به خاطر اینکه طرح را تنها درست کرده بهش ایراد گرفتن الان هم منتظر جواب هستیم انشالله هر جور صلاح باشه خدا کمکش کنه و نتیجه خوبی بگیره ...
29 بهمن 1396

شهربازی و سیتی سنتر بهمن 96

12 بهمن 96 عصر باهم رفتیم سمت سیتی سنتر اصفهان. قولش را به بچه ها داده بودم فسقلی کمند خانوم میگفت؛ آخ جون شهر بازی.... سیتی سنتر بلا شده هزار ماشاءالله.... لوس بابا امیر توی ماشین تا برسیم اونجا هردوتا شون خوابیدن تا رسیدیم کمی خرید کردیم و رفتیم شهر بازی اولش کمند ترسید ولی بعد دل نمی کند من و فسقلی رفتیم سمت بازیهایی مناسب کمند و خاتون و باباش هم رفتن سمت بازیهای کیمیا.... بعد بازی حاضر نبود بریم ولی براش توضیح دادم و بالاخره رضایت داد و رفتیم سمت فروشگاه و خرید کردیم و برگشتیم سمت خونه.....
19 بهمن 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد