کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 19 روز سن داره

دختر یلدا

باغ بابا حسن

یه روز از روزهای بهاری هم یه سری زدیم به  باغ کوچک بابا حسن  اون روز هم همه بودن عمه و آنتیتا و عمو ها .روز خوبی بود . کیمیا از نزدیک یه سگ گله بزرگ  را دید و عمو عباس هم که سگش را اورده بود حسابی بچه ها را سرگرم کرده بود و کیمیا برای اولین بار جیش کردن  یه سگ را دید .   تبادل صدای بین دو سگ ...
27 مرداد 1393

باغ بهادران 2

چند تا عکس بالا از 16 خرداد که که برای اولین بار با دایی علی و سعید و خاله رفتیم و کیمیا همبازی نداشت . چند روز تعطیلی عید فطر  را تصمیم داشتیم با خانواده  به باغ بهادران بریم چهارشنیه شب  را مامان صدیق آش رشته پختن و همه فامیل را دعوت کردن و رفتیم پارک . شب خوبی و بود و حسابی به بچه ها خوش گذشت و همون  باشب خاله  و دخترهاش قرار شد برای فردا بریم باغ بهادران . من مرخصی نداشتم برای همین معلوم نبود بریم  یانه از طرفی هم کیمیا دلش می خواست بریم و من تصمصم گرفتم که با تلفن خب بدم که نمیام و صبح ساعت 6 راهی شدیم خاه و فیروزه و فرزانه و فریبا و بچهاشون بودن  وو شهاب هم بود و کی...
9 مرداد 1393

کیمیا و ماجراهاش تو خونه

این سفره هفت سینی هستش که بعداز تعطیلات نوروز درست کردیم تا توی نمایشگاهی که هیچ وقت برگزار نشد شرکت کنیم این یه باز ی فکری  که کیمیا خیلی دوستش داره خاله مریم بهشون یاد داد موسسه معلوم نشد نشد برای چی پلمپ شد و بچه ها سرگردون شدن و یه ماه بعد از پلمپ یه سری مدرک از دوره های که گذرونده بودن بهشون دادن خیلی از دست همشون عصیانی بودن تقریبا دو ماه از دورشون مونده بود و کیمیا هم دائم سراغ مربی هاش و دوستاش را می گرفت اینجا هم خانومی خونه تکونی میکونه امسال تابستون کیمیا را کلاس سفال ثبت نامش کردم روز اول به زور رفت و می گفت تو هم بیا سر کلاس ، اولین روز را برد...
5 مرداد 1393

باغ دایی جمشید

یه روز جمعه دایی نادر و مامان زهره و دایی جمشید قرار گذاشتن برن باغ و از ما ه دعوت کردن بیایم و ما هم از خدا خواسته رفتیم باغ کوچک ولی زیبایی بود  . کیمیا اون روز همبازی نداشت ولی با ابو شن حسابی سرگرم شده بود و استخر سازی میکرد   اون روز هم به خوبی سپری شد و عصر همه به خونه هاشون رفتن . ...
6 تير 1393

نامزدی و عقد عمو مهدی و درخواست ازدواج کیمیا

    بالاخره سور و سات مراسم نامزدی اماده شد و 11 اردیبهشت مراسم نامزدی برپا شد و کیمیا که عاشق عروسی و شادی بود لباس پوشید و موهاشم را هم به قول خودش گل کرد اماده و حاضر برای رفتن  به جشن نامزدی ، شب خوبی  بود و کیمیا چون دفعه اول بود با این خانواده اشنا میشد خیلی اروم و متین برخورد کرد وفقط لبخند تحویلشون میداد .اون شب  به خیر و خوشی تموم شد برگشتیم خونه . فردای اون  روز من را صدا زدو گفت : مامان اجازه میدی من  با شهاب ازدواج کنم گفتم : چرا میخواهی ازدواج کنی گفت : اخه خوبه شیرینی میدن کیک میدن خوش میگذرونه   بعداز مراسم نامزدی برای تولد حضرت محمد...
6 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد