بدون عنوان
۱۲/۰۱/۱۳۹۰: امروز برنامه ریزی کرده بودیم صبح بریم پارک ولی خانومی ساعت ۱۱ از خواب بیدار شد ولی با این حال با امیر بردیمش پارک . خیلی بهش خوش گذشت و حسابی بازی کرد . فردا روز سیزده فروردین بود و من هنوز تصمیم نگرفته بودم کجا برم با بابام برم ویا با خانواده امیر . آخه خانواده امیر می خواستند برند محلات و من حال راه دور را نداشتم برای همین با خانواده خودم رفتم یکی از باغهای اطراف . کیمیا خانم صبح ساعت ۱۰ بیدار شدند البته امیر هم دست کمی از کیمیا نداشت و تا صبحانه میل کردند ساعت ۱۱ شد و تارسیدیم مقصد ساعت ۱۲ شد وقتی رسیدیم اونجا اکثراْ رفته بودند کوه .ومن و کیمیا و امیر م...
نویسنده :
مامان و بابا
7:47