کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 23 روز سن داره

دختر یلدا

تولد مركز

روز 26 دي مصادف با ايام تولد حضرت محمد  را غنيمت شمردم و براش توي مركز تولد گرفتم و براي كيكش هم انگري برد زرد سفارش دادم و همون لباس زنبوري را پوشيد و براي بچه ها هم پازل و تراش گرفتم براي خاله هاش كارت تشكر و لي خاتون خيلي خجالت ميكشيد و سرش را هم بلند نميكرد و نمي خنديد برعكس خونه نمي دونم علتش چيه ؟؟؟؟؟ اون روز هم خوش گذشت و كسرا و باربد و باران و ابوالفضل حسابي رقصيدن و شادي كردن همه خاله ها از سر و صدا  يه سري ميزدن و توي شادي ما شريك ميشدن يه كادو هم از طرف مركز به كيميا دادن بازهم خدا را شكر ...
13 بهمن 1392

تولد 4 سالگي به روايت تصوير

بالاخره روز تولد رسيدو من از صبح زود توي اشپزخونهشروع به درست كردن الويه و بال و پيراشكي كردم تا خود عصر البته ساعت 3 مامانم اومدن كمكم .و بابا امير هم تزيينات اتاق را برعهده داشتن و اين شد تولد به روايت تصوير .....  قبل از اومدن مهمانها بابا امير چند تايي عكس از خاتون گرفتن و كيميا خاتونم هم كه همش ناز بود و عشوه  اينجا ازم خواست تا انگشترش را براش دستش كنم     براي گيفت بچه ها پازل و مدادتراش بابا اسفنجي در نظر گرفتم   چون مهشاد و شيوا هم متولد زمستون هستن كيميا بهشون كادوي تولد آلبوم داد   محفلمان هميشه گرم ...
13 بهمن 1392

قبل از تولد

   امسال در نظر داشتم تم دخمل زنبوري باشه  براي همين از 20 روز قبل تولد شروع كردم وسايلش را خودم درست كنم چون توي اصفهان تم خاصي براي فروش نيس و هرچيزي را بايد از يه سر شهر پيدا كنيم براي همين مقوا خريدم و ريسه هاش را خودم شبها درست ميكردم و براي دامنش هم تور خريدم و لباسش را هم دادم برام دوختن و چون شب يلدا بود  با مقوا براي بچه هاي همكلاسش هندونه درست كردم. كيميا خانوم امسال دوست داشت همه باشن ولي چون كل خانواده دو طرف حدودا 70 نفر ميشدن و خونه ما ظرفيت 40 نفر داشت اين امكان وجود نداشت  براي همين امسال عمه و عمو خودم  را دعوت كردم چون كيميا دوست داشت مهشاد و شيوا باشن . خلاصه ما تا حدودي وسايل با ...
13 بهمن 1392

ابان و اذر

اين هم از شيطنتهاي دايي بهزاد و دخملي كه از  بس دايي را اذيت كرد دايي بهزاد  راه حلي جز اين پيدا نكرد اين  روزا كيميا  با دايي د و تا اهنگ از شجريان دارند حفظ ميكنن يكي ها هاي دل تنگ من و  يكي ديگه من طربم  طرب منم كيميا هم با دايي شب به ب اهنگ را  با رقص و اواز تكرار ميكنه و خيلي خوشش اومده و در حين  بازي هم تكرارشون ميكنه يه روز  با عمه و فرشته رفتيم  براي خريد سيسموني فرشته و توي فروشگاه واي چقدر عروسك دخمل به ارزوش رسيد و از بين اين همه عروسك توي طبقه پايين ويترين پشت كلي عروسك اين سونيك  را پيدا كرد و دويد سمت من و گفت : بيا مامان عشم را پيدا كردم سونيكم&n...
30 دی 1392

ابان 92

      سلام خانومي اين دفعه  بابا امير كه از تهران اومدن برات  يه بسته 90 تايي مگ مغناطيسي خريده بودن خيلي دوستشون داشتي حسابي  باهاشون سرگرم  شده بودي . اون  شب قبل از رفتن به ترمينال  براي اوردن  بابا امير حسابي به خودت رسيدي و  به قول خودت خوشگل كردي ووقتي دايي بهزاد اومد بغلت كنه خودتت  را كناركشيدي و گفتي : من برا تو خودم را خوشگل نكردم براي  بابام خودم را خوشگل كردم . وقتي هم منظر بوديم تا بابا بياد دل تو دلت نبود هم برا بابا و هم برااينكه بدوني چي برات خريده تا اينكه بابا اومد و پشت صندلي ماشين  را خالي كردي  و گفتي بابا اسايلت...
30 دی 1392

بابا امير تولدت مبارك

      اميرم دستانم تشنه دستان تو   شانه هایم تکیه گاه خستگیهایت   به پاکی چشمانت قسم تا ابد با تو میمانم   بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم   چون میدانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت عزیزم سالروز تولدت مبارک ...
28 دی 1392

تولد تولد تولدت مبارک

  امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تولدت مبارک باورش برایم سخت است فرشته کوچولوی من الان 4 ساله شده و روز به روز قد میکشد و کم کم از  دنیای زیبای کودکی فاصله میگیرد دیگر الکی نمی خنده                                                برای گریه هاش دلیل داره  &nbs...
5 دی 1392

مهر 92

  سلام گلدونه ف خیلی  وقته نتونستم برات بنویسم ولی الان مختصر و مفید از   یکماه مهر برات دست  به قلم شدم روزهای اول کلاسهات را با شور و اشتیاق میرفتی و سر ساعت 7 بیدار میشدی  و اول میرفتیم  پارک  بازی میکردی و حسابی  سرحال میشدی و  بعد میرفتیم کلاس ،تا اینکه سرما خوردی و حسابی کسل شدی یه دوروزی هم کلاس نرفتی .یادگیریت سرکلاس عالی بود و علاقه مند وفقط خاله ها از اینکه حرف نمیزدی مدام  به من تذکر میدادن ومن هم  بارشون توضیح دادم که مشکل محیط اونجاست وگرنه کیمیا توی خونه یه زبون داره دو متر و نیم . تا اینکه طی  یه صحبت  دوستانه متوجه شدم...
27 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد