کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 23 روز سن داره

دختر یلدا

خلاصه ای از خاطرات

                                                      یه مدتی هست که نتونستم در مورد خاطرات دخملم بنویسم بعداز باغ جعفر قلی ما نقل مکان کردیم خونه بابا حسن تا بابا امیر خودش را برای امتحاناتش اماده کنه . 4 تیر دختر احمد پسر عمه به دنیا اومد و اسمش را آنیتا گذاشتن و روز 6 تیر برای دیدنش رفتیم خونشون کیمیا هم یه اردک زرد خوشگل ادو کردم  تا بعنوان هدیه بهش بده و خود...
13 مرداد 1392

باغ جعفر قلی

    امروز صبح با خانواده امیر و بابا حسن رفتیم به سمت باغ ،کیمیا از دیروزمنتظر رفتن به باغ بود و صبح زود بیدار شد که مامان امروز کار تعطیل بغلش کردم و گفتم بله امروز تعطیله و الان بیا بخواب تا صبح بشه و بعد بریم باغ و اومد بغلم خوابیدم تا ساعت 8 بیدار شد و رفت یه کیسه برداشت و اسباب بازی برداشت و طبق معمول قلم و کاغذ  هم برداشت و کلاه و عینک و کرمش را هم زد و اماده رفتن بود من و کیمیا رفتیم دنبال بابا حسن و سوار شدیم و راه افتادیم و امیر هم بابا حسین و مامان صدیق ر ا سوار کردن و راه افتادن تا به اونجا که رسیدیم دایی سعید و خانواده اش هم بودن ویکی از دوقلوها هم بودن و کیمیا شروع کرد بامهدی بازی کردن و اب بازی کردن و توت چ...
13 مرداد 1392

انتخابات فرشته

امسال انتخابات برای من رنگ و اب دیگه داشت دختر عمه ام فرشته کاندید انتخابات شورای شهر بود و چند روزی عصرها می رفتیم ستاد و کیمیا حسابی  با مهشاد و شیوا تبیلیغات میکردند و برگه ها را در خیابان به دست مردم میداند و این اولین همکاری دخترم بود و خودش هم حسابی خوشحال بود و یه شب هم رفتیم مسجد برای سخنرانی فرشته و کیمیا هم طبق معمول کاغذ و قلمش دنیالش بود و چون حوصله اش سر رفته بود شروع کرد  به کشیدن پنکه سقفی و خیلی هم جالب کشید و بعد هم چون زن ومرد با هم بودیم رفت پیش بابا امیر و نقاشی را نشون داد . خلاصه روز جمعه فرارسید و همگی رفتیم پای صندوق و کیمیا هم خیلی دلش میخواست مثل ما انگشتش  را جوهری کنه و خوشبختانه فرشته توی این ...
13 مرداد 1392

باغ بابا حسن و رفتن به تهران

   اینجا باغ بابا حسن و درختان باغ با کیمیا همسن هستن...   25 02/1392 رفتیم تهران من 27/02/1392 امتحان  حسابدرای داشتم توی اتوبوس با دختری هفت ساله بنام عسل دوست شد  اونهم میرفت تهران باباش را ببینه  ، خیلی خوشش اومده بود از شانس خوب من پشت سرمون نشسته بود و حسابی با همدیگه سرگرم شده بود و مدت سفر  را کوتاه کرده بود اخر های سفر جفتشون بلند شدند  و چون مسافرها خیلیشون پیاده شده بودن لابلای صندلیها قایم موشک بازی میکردند ساعت 10 شب رسیدیم ترمینال و بابا امیر اونجا منتظرم بود ، کیمیا بابا  را که دید پرید بغلش و حسابی بلبل زبونی کرد بد به سمت خونه راه افتادیم شام درست کردیم و خ...
18 خرداد 1392

تست کلاس های کشف استعدادها

 امسال با بابا امیر تصمیم گرفتیم کیمیا را مهد ثبت نام کنیم ولی  با کمی تحقیق ال تصمیم گرفتیم استعداد یابی بشه  و بنا براین 18 فروردین  توی کلاس کشف استعدا د و خلاقیت wat ثبت نامش کردیم و اماده شد  برای تست ، فکر نمیکردم ارتباط برقرار کنه ولی همین که رسیدیم خودش را معرفی کرد و بعد  با یکی از خاله ها رفت که تست بده وبعد از 1 ساعت اومد البته امتحان 20 دقیقه  بود وبقیه را رفته بود  با محیط کلاسها دیدن کرده بود و با زور برگشته بود ، قرار شد 20 روز دیگه جوابش بیاد   2٣/01/1392    بابا امیر هم اومد و اون روز با خانواده دایی نادر و خاله ناهید رفتیم کوه اتشگاه، اون  روز ه...
18 خرداد 1392

شیطنتها

   ارایش صورت با خودکار ......     هزار ماششششششششا اله ....   مامان شده .......   هرشب یه گوله نخ بر میداره و لابه لای تمام  وسایل خونه رد میکنه و بعد میگه مثل موش و گربه از لابه لای اونا رد میشه و بعد هم بابا حسن بنده خدا مجبور به جمع کردنش میشه ... باغ فردوس اصفهان .......   چایخونه باغ فردوس ........   مراسم سیسمونی احمد پسر عمه ام .........     ...
18 خرداد 1392

سیزده بدر 92

امسال سیزده بدر باید تنها بیرون میرفتیم بابا حسن که مسافرت بودن و بابا حسین که مریض بود   بنابراین ما هم تصمیم گرفتیم سه تایی بریم باغ جعفر قلی یکی از اشناهای قدیمی ، صبح ساعت 10 از خونه راه افتادیم وقتی رسیدیم هوا خیلی خوب بود و کیمیا هم از فرصت استفاده کرد و کمی بازی کرد تاجعفر قلی با بچه هاش بیاد ، کیمیا ا زائنجا خیلی خوشش اومده بود و میگفت خونمون اینجا باشه و من تاب و سر سر نمیخوام اینجا بهتره .... کیمیا توی راه ....    راه سازی کیمیا ...  اب بازی ......  الوچه چینی با دوقلوها ....  هاجر ف محمد ، کیمیا ، مهدی .....   عصر هم ساعت 5 راه ...
4 خرداد 1392

روز مرد بر مرد زندگیم مبارک

  با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند با تو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند با تو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند با تو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند و ابر، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد با تو، دریا با من مهربانی می کند با تو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند با تو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند با تو، من با بهار می رویم با تو، من در عطر یاس ها پخش می شوم با تو، من در شیره ی هر نبات میجوشم با تو، من در هر شکوفه می شکفم با تو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مر...
2 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد