خلاصه ای از خاطرات
یه مدتی هست که نتونستم در مورد خاطرات دخملم بنویسم بعداز باغ جعفر قلی ما نقل مکان کردیم خونه بابا حسن تا بابا امیر خودش را برای امتحاناتش اماده کنه . 4 تیر دختر احمد پسر عمه به دنیا اومد و اسمش را آنیتا گذاشتن و روز 6 تیر برای دیدنش رفتیم خونشون کیمیا هم یه اردک زرد خوشگل ادو کردم تا بعنوان هدیه بهش بده و خود...
نویسنده :
مامان و بابا
13:47