کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

دختر یلدا

دندون جدید مبارک

بالاخره طلسم شکسته شد و بعداز 6 ماه یک مروارید کوچولوی دیگه جوانه  زد  دندون نیشت سمت چپ بالا در اومده بود الهی بمیرم که صبوریت زبون زد فامیل می دونم چقدر درد داشتی و اذیت شدی ولی خنده از روی لبهات کمرنگ نشد و اصلا هم غر نزدی میدونی مامان طالقت دیدن دردهات و نداره و خدا راصد هزار بازر شکر که که گلی مثل تورا به من داد این را بدون هیچ وقت محبتها رافراموش نمی کن تو خیلی درکت بالاست و شرایط من را تا امروز درک کردی خیلی دوستت دارم    و شکر گزار خالق تو هستم این را خودت دوست داشتی ...
21 تير 1390

مادرانه

تفاوت کودکان پیش فعال و تیز هوش ويژگي کودکان بيش‌فعال 1 هنگام نشستن، دست‌ها و پاهايش بي‌قرارند يا مدام در جاي خود حرکت مي‌کنند ولي اين حالت در نوجوانان ممکن است به احساس بي‌قراري‌هاي ذهني محدود شود. 2 هنگامي که از او مي‌خواهيد بنشيند يا در جايي آرام بماند، انجام اين کارها برايش مشکل است. 3 به راحتي و با وجود کوچک‌ترين محرک خارجي، دچار حواس‌پرتي مي‌شود. 4 در صورت حضور در گروه و انجام دادن بازي‌هاي دسته‌جمعي با دوستان خود، منتظر نوبت شدن، برايش غيرقابل تحمل است. 5 اگر از او سوالي کنيد، قبل از اتمام سوال و بدون فکر، فورا پاسخي براي سوالتان بيان مي‌کند. 6 بدون ...
20 تير 1390

به ذهن بسپار

عسل مامان     نصیحت چارلی چاپلین به دخترش اسم من چاپلین است با همین نام چهل سال مردم روی زمین را خنداندم وبیشتر از آنچه آنان خندیدند خود گریستم.  زندگی فقط موسیقی و رقص وآواز نیست، نیمه شب که از سالن آمفی تآتربیرون میآیی تحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن.و حال آن راننده تاکسی را بپرس  حال زنش را بپرس  واگر آبستن بود  وپولی  نداشت تا برای بچه اش لباس بخرد ،  چک بکش و پنهانی توی  جیب شوهر اوبگذار . به نماینده خود در بانک پاریس دستور داده ام فقط این نوع چکهای تو را ، بی چون و چرا قبول کند اما برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب بفرستی.گاه وبیگاه با اتوبوس و ...
20 تير 1390

آرزوی خیس شدن

١٦/٤/١٣٩٠:   امروز تولد بابا خودمه .از همین جا صورتش را می بوسم و تولدش را تبریک میگم و برای  سلامتیشون دعا می کنم         امروز  جمعه  است و صبح ساعت 9 از خواب بیدار شدیم کیمیا خوش حال بود که پیشیش  بودم وقتی دید کنارش خوابیدم زد سر شونم گفت : مامان کار گفتم : نه . امروز جمعه است بعد خندید و گفت: فیش فیش ( شیر ) و خودش را انداخت روی شکمم وبعداز خوردن صبحانه رفت تلویزیون ببینه عاشق حیوانات بود               برنامه درباره کوروکودیلا بود وبعد رفتیم...
18 تير 1390

الو بابا بابا

  دیشب با دخمل گلم رفتیم روی بالکون کمی هواخوری کیمیا توی بغلم بود و نشستم روی صندلی و باد خنکی می اومد سرش را چسبونده به قلبم و نگاش را دوخته بود به گلدون روی بالکن دلم می خواست بدونم داره به چی فکر میکنه بهش گفتم خاتونم به چی فکر می کنی ؟ گفت : ما ما  نی نی  نیس   خواب  مامان   فیش فیش   ( مامان نینی ها نیستن پیش ماماناشون خوابند و شیر می خورند ) گفتم : بله جونم در همین حین بابا امیر زنگ زد ذوق زده شده و پرید بالا و گفت :   ماما  ماما   بابا  بابا  گوشی را دادم تا با بابا امیر حرف بزنه   گفت : ...
15 تير 1390

کد بانو

سلام فرشته کوچولوی من  دیروز ظهر وقتی رفتم خونه دیدم خانومی مشغول نظافتند  یک صندلی گذاشته زیر پاش و جلوی ظرفشویی وداره لباس عروسکش را می شوره وقتی من را دید لبخندی زد و ذوق کرد و با اشاره گفت بیا وقتی رفتم کنرش بوسیدمش وگفتم مامانی چه کار میکنی ؟ شروعکرد به توضیح دادن که چه کار کرده و لیوان شکسته و مادرجونش را خیس کرده و لباسش را هم نشان داد که خیس شده و حسابی شیطونی ...... عصر هم بردمش حمام حسابی اب بازی کرد و لبلسهاشو شست و..... عصر هم بردمش اول فروشگاه و بعد پارک و باز ی بازی  تا بالاخره از خستگی بیهوش شد و  خوابید          ...
14 تير 1390

سیزدهمین نمایشگاه کودک . اولین نمایشگاه کیمیا

١١/٠٤/١٣٩٠: امروز عصر با مادرجون و خاله نانا ( مینا )  و کیمیا جونم رفتیم نمایشگاه کودک خیلی خوش گذشت بدن شرح :     توی نمایشگاه سی دی های خاله ستاره و کمک اموزشی زبان و این ماشین و چند تا کتاب قصه براش خریدم   مبارکت باشه عسلم   ...
12 تير 1390

یک مسافرت کوچولو به پونه زار

سلام جاتون خیلی خیلی خیلی ............خالی مخصوصا جای بابا امیر بدون شرح و با عکس بهتون نشون میدم که یک بهشت گمشده توی ایران یمک جای بنام ابشار پونه زار توی شهر فریدونشهر اصفهان وسط چله تابستون واقعا بهشت ....   صبح زود روز پنج شنبه با خانواده عمه ام و خانواده خودم راه افتادیم به سمت فریدونشهر اون شبل خونه بابا بودیم و کیمیا صبح خواب بود بیدارش کردم ولی ببینید چطور هنوز خوابه ...     لباس پوشندمش و سوار ماشین شدیم بای صبحانه کنا ریک مزرعه ایستادیم و کیمیا اون موقع چشمانش را باز کرد ووقتی دید توی خونه نیستیم و تازه یک عالمه ببعی اونجا بودند قیافه اش دیدنی بود       ...
12 تير 1390

عید مبعث مبارک

  سلام  ماه من چندروز ی وقت نکردم از خاطرات خاتون براش بنویسم الان هم خیلی کار دارم فقط اومدم بهش بگم خیلی دوستش دارم و عیدش مبارک و می بوسمش   فقط یک چیز جالب یک جیغ به جای خنده     بهش گفتم بخند تا ازت عکس بگیرم   آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . . عید مبعث مبارک باد   ...
11 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد