کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 23 روز سن داره

دختر یلدا

بدون عنوان

خلاصه بعداز ۹ ماه انتظار لحظه دیدار رسیده بود لحظه دیدار با این فرشته کوچلوی که خدا به من و امیرداده بود      اون نازنین با یک روسری سفید و لیاس بافتنی سفید لای یک پتوی ابی کمرنگ در حالیکه توی بغل مادر شوهرم بود وارد اتاق شد و ایشون اونا توی بغل من گذاشت باورم نمیشد این بچه منه؟ این دختره منه ؟ خیلی ناز بود تپل و سفید مایل به قرمز و چشمانی که از شدت پف باز نمی شد و ناخنهای بلند و کشیده که به باباش رفته بودو صورتش را پر از خش کرده بود زل زده بود توی چشمان من . اول بوسش کردم و محکم چسبوندمش به بغلم و شروع به شیر دادنش کردم ماشاالله تپل بود و دکتر کفته بود زود به زود باید شیرش بدی .و اما امیر پایین در بیمارستان منتظر ...
23 شهريور 1390

بدون عنوان

خلاصه اون شب صبح شد و فردای اون روز نا ارامی دختر شروع شد شیرم خیلی سفت بود نمی تونست درست بخورد خیلی گریه میکرد تا اینکه تصمیم گرفتم با امیر ببرمش دکتر تا چک شه . دکتر دیدیش و گفت زردی داره و ازمایش بده گریه های من از یک طرف ونگرانی امیر از طرف دیگر . ازمایش دادیم و دکترا کفتند باید بستری بشه و من هم برم اموزش شیر دهی . من رفتم اموزش ولی بچه را بستری نکردیم امیر گفت خودم درستش میکنم و به خانه برگشتیم و امیر خودش مهتابی را طوری قرار داد که کیمیا راحت زیرش بخوابه و خودم هم شروع کردم خوراکیهای خنک بخورم  مهمانها هم میرفتند و می امدند سرمان شلوغ بود کاش این رسم حذف میشد تا ادم کمی استراحت میکرد و بچه که ۲ ماهش میشد می امدند دیدنش . ا...
23 شهريور 1390

مطب دندونپزشکی

شنبه عصر  کیمیا رفت کمک عمه مینا ، اخه عمه محصولاتش را برداشت کرده بود و اورده بود خونه برای جدا کردن تخم گل افتابگردون از طبقهای افتابگردون و کیمیا عصر رفته بود کمکشون و چون علاقه خاصی به تخمه داره بیشتر می خورد تا کمک کنه و چون توی حیاط این عملیات انجام میشد سر شیر اب و اب بازی و خلاصه شیطنت و...... عصر ساعت 7.30 دقیقه بابا نوبت دندونپزشکی داشت و من و خاتون هم رفتیم طبق معمول انتظار ..... خوشبختانه 2 تا کتاب برای کیما برده بودم و حسابی سر گرم شده بود تا چشمش افتاد به اب سرد کن توی مطب واب خواست  وبه زبون خودش   مامان    ب ا    با   با   من هم یک لیوان برداشتم و...
22 شهريور 1390

طرز تهیه کیک به زبان کیمیا

جمعه صبح  18/06/1390 وقتی از خواب بدار شد و من را دید خیلی خوشحال شد دوید سمت اشپزخونه و منرا بغل کرد و من هم بوسیدمش و و گفتم : صبح بخیر گلم بعدش خاله مینا زنگ زد و کیمیا خاتون دوید سراغ تلفن و شروع به شیرین زبونی کرد خاله مینا از کیمیا خواست بیاد خونشون و کیمیا گوشی را گذاشت سرجاش    و دوید سمت من و گفت مامان بریم بریم  و بعد کفش و جراب و کلاه اورد تا بریم و بعدش که رفتیم  خونه مادرجون و پدر جون . مادربزرگ خودم هم اونجا بودند وقتی رسیدیم کیمیا با شور و ذوق زیادی از پله ها بالا رفت و پرید توی بغل خاله مینا وبعد بوسش کرد و خودش را حسابی لوس کرد بعد طبق معمول رفت پشت پرده سالن قایم شد و م...
22 شهريور 1390

بازیهای کیمیا 2

دیشب خیلی با هم بازی کردیم سه نفری خمیر بازی و دالی بازی  و دیدن برنامه مورد علاقه کیمیا ( ریحان) یک برنامه عربی ولی کیمیا خیلی دوستش داره و هرشب سر ساعت 9 منتظر دیدنش است  و زبان هم یاد گرفتیم کیمیا   کلمات  ایستادن  دست   نشستن  غلتیدن   چرخ زدن   لی لی   چهاردست و پا   و اقیانوس   ساحل   گاو   را جدیداً یاد گرفته این هم چند تا عکس         ...
14 شهريور 1390

سرچشمه نطنز

این سه روز تعطیلی خیلی دلمون می خواست بریم شمال ولی هرچ فکر کردیم دیدیم جاده ها خیلی شلوغ و همه ایران عازم شمالند و دخترگلم هم که سرماخورده بود        بهش خوش نمی گذشت  بنابراین تصمیم گرفتیم بمونیم خونه  . عمه مینا و باباجون و مامان جون رفتند تهران و ما واقعا تو خونه تنها بودیم کیما هر روز صبح بیدار می شد از پله ها بالا می رفت و پشت در می زد به در و صدا می زد تا در را باز کنند و بعد با ناامیدی می اومد پایین و می گفت: مامان نیشتند و توی اتاق مشغول بازی می شد ولی روز پنج شنبه تصمصم گرفتیم با خاله مینا و مادرجون و پدر جون و فامیل بریم نطنز . جاتون خالی هوا خنک بود ولی کیمیا وقتی ساعت 5.30 صبح بیدار شد و ...
14 شهريور 1390

گفتگو

دیروز از سرکار خیلی دیر رفتم خونه وقتی رسیدم دخملی تازه از خواب بعدازظهرش بیدار شده بود پرید بغلم و بوسیدم و طبق معمول    فیش  فیش  ( شیر  شیر )  درحال شیر دادن علت تاخیرم را توضیح می دادم وبهش  گقتم چقدر نگرانش بودم از اینکه دیر اومدم بعد بهش گفتم : مامان می خوای سرکار بر م گفت: نه       گفتم : پس پول از کجا بیاریم گفت : بابا گفتم : بابا پولهاشو کجا می ذاره گفت : جیب  جیب  و بعدش خندید وقتی شیر خورد و بلند شد بهش گفتم نتیجه چی شد برم یا نرم ؟ سرش را به نشونه تایید تکون داد و گفت : برو  برو    ( شاید پیش...
8 شهريور 1390

برام جالب بود

چقدر عجیبه!!!   چقدر عجیبه که تا وقتی مریض نشی کسی برات گل نمی آره     چقدر عجیبه که نا وقتی گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه   چقدر عجیبه که بی بهانه کسی هیچوقت برات هدیه نمی خره   چقدر عجیبه که تا فریاد نکنی کسی به طرفت برنمی گرده   چقدر عجیبه که تا وقتی بچه نباشی کسی برات قصه نمی گه   چقدر عجیبه که تا وقتی بزرگ نب...
7 شهريور 1390

از دست این دخمل

تورا خدا خودتون قضاوت کنید ببینید من چه جوری این را تمیز کنم     بردمش حمام و حسابی بهش لیف زدم هرچه هم گفت : مامان اوخ  اوخ  اصلا اعتنا نکردم .و بعداز حمام دوباره رفت توی گلخونه و شروع به نقاشی کرد ومن هم وقتی دیدم واقعا علاقه داره به کشیدن همراهیش کردم   چه کار کنم تموم زندگیم و این دخمله     الهی مادر همیشه بخندی و شاد باشی   ...
7 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد