بدون عنوان
خلاصه بعداز ۹ ماه انتظار لحظه دیدار رسیده بود لحظه دیدار با این فرشته کوچلوی که خدا به من و امیرداده بود اون نازنین با یک روسری سفید و لیاس بافتنی سفید لای یک پتوی ابی کمرنگ در حالیکه توی بغل مادر شوهرم بود وارد اتاق شد و ایشون اونا توی بغل من گذاشت باورم نمیشد این بچه منه؟ این دختره منه ؟ خیلی ناز بود تپل و سفید مایل به قرمز و چشمانی که از شدت پف باز نمی شد و ناخنهای بلند و کشیده که به باباش رفته بودو صورتش را پر از خش کرده بود زل زده بود توی چشمان من . اول بوسش کردم و محکم چسبوندمش به بغلم و شروع به شیر دادنش کردم ماشاالله تپل بود و دکتر کفته بود زود به زود باید شیرش بدی .و اما امیر پایین در بیمارستان منتظر ...
نویسنده :
مامان و بابا
7:48