کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

دختر یلدا

جشن روز معلم

امسال روز معلم قرار بود همه باهم برای خاله شهرزاد جشن بگیریم و برای همین مامان ها تدارک دیدن و من که زایمان کرده بود فقط هزینه پرداخت کردم روز 12 اردیبهشت حدود بیست روزگی کمند بود که برای اولین بار از خونه اومد بیرون به قصد تفریح و من هم تازه حالم خوب شده بود ولی دلم نیومد کیمیا را تنها بزارم با مامان زهره عازم شدیم و تو جشنششون شررکت کردیم خیلی خوش گذشت و چون مدرسه نزدیک محل کارم بود یه سری هم  به بچهها زدم  ...
11 ارديبهشت 1395

نوروز 95 مبارک

    امسال عید با سالهای دیگه فرق میکرد من حامله بودم  و خاله مینا و مامان جون  زهره برای خونه تکونی اومدند کمکون .... و کیمیای گلم هم خودش خییییییییییلی کمک میکرد ... شب عید خونه مامان صدیق بودیم و ایشون پلو سزی  با ماهی پختن و زن عمو و محمد پارسا هم بودن اون شب کمند خانوم حسابی داشت تو یشکمم شیطونی میکرد و اچازه نداد من تا اخر مهمونی بشینم بسیار شیطنت میکرد نمیدونم مشکلش چی بود ولی خوب خدا را شکر بعد خوب شد صبخ عید ساعت 8 و 15 ثانیه روز یکشنبه  بود .همهخواب  بودند من و کمند سر سفره بودیم کیمیا خانوم از بس شب قبل باری کرده بود دیر خوابیده بود خسته بود و بابا امیر هم دو دقیقه دیر بیدار شد...
21 فروردين 1395

سوالهای خاتون درباره زایمان

روزهای اخر حاملگی بود و برای من سخت میگذشت ولی با کار و کیمیا حسابی مشغول بودم یه شب ازم سوال کرد مامان فیل ها که دکتر ندارند چطور بچه به دنیا میارند من قبلا از سزارین براش گفته بودم و این باعث شده بود این سوال را بپرسه نمیدونستم چی جواب بدم بابا امیر صداش زد و گفت بیا تا از روی اینترنت برات توضیح بدم و با عکس مراحل به دنیا اومدن را بهش نشون داد و یه فیلم سزارین را هم دانلود کرد و کیمیا از من خواست تا با هم ببینیم ولی چون من از سزارین میترسیدم من ندیدم و بعد از تموم شدن فیلم گفت : مامان نترس شما اینجوری به دنیا نمیاری شما را شکمت را پاره نمیکنند گفتم : انشالله .... ...
16 فروردين 1395

چهارشنبه سوری

امسال چهارشنبه سوری  پسر داییم کیانوش برنامه ای ترتیب داده بود تا همه باغ جمع بشیم ولی چون خارج از شهر بود و مسافتش دور بود و برعکس اون روز هم  بارون زده بود و هم باد شدیدی میومد و هوا بسیار سرد بود ما نرفتیم و تصمیم گرفتیم بریم خونه خاله من تا اونجا اتش روشن کنیم برای همین به سمت  شاهین  شهر  راه افتادیم و دای نادر و بچه های خود خاله هم بودند شب خییییییییلی خوب بود بابا امیر مریض داشت نتونست بیاد ولی بقیه بودیم و خاله مینا هم با اش رشته اخر کار خودش را  رسوند ... چون  شوهر خالم عمل کرده بودند برای اینکه ایشون هم کنار مون باشند تصمییم گرفتیم مراسم اونجا اجرا بشه ...     اونجا من...
26 اسفند 1394

چادگان قبل از زایمان

روز 18 اسفند با زن عمو الهام و خانواده اش و باباحسین  رفتیم چادگان هوا ی بهاری بود و من می ترسیدم اولش برم چون زایمان نزدیک بود و ماه هشت هم خطرش بیشتر بود ولی به امید خدا راهی شدم قطار سواری کردیم و کمی کنار اب رفتیم و کباب خوردیم و با یه گربه بازی کردیم و برگشتیم ...         ...
20 اسفند 1394

عروسی خاله مینا

این دفعه نوبت خواهر گلم  بود که راهی خونه بخت  بشه ... متاسفانه یکی از فامیل ها حال خوبی نداشت و ما نگران بودیم ... ولی به هر حال جهاز را یه هفته قبل از عروسی بردیم و خدا را شکر مشکلی نبود ....   مواد توی یخچال را یه روز قبل از عروسی 28 بهمن اماده کردیم و کیمیا هم توی این کار به من کمک کرد و و کمند هم درون شکم ماه هشت را سپری میکرد و همه چی خدار ا شکر خوب  بود حنای حنا بندون را خودم درست کردم البته فقط گلهای رز و سینی اصلی حنا را مادر شوهر جان زحمت کشیدند ... برای عروسی خاتون درخواست کردن که دلشون می...
19 اسفند 1394

زمستان 94

دندادن در حال رشد کیمیا مرزش کردن کیمیا برای بلند شدن قدش ...   کیکی تولد مامان .... کاردستی دخملم .... گردش کنار زاینده رود   کیمیا و محمد پارسا در حال دیدین برنامه کارتن .... خرید از سیتی سنتر برای تولد کیمیا جونم ...   کیمیا خانوم در حال خونه تکونی ....     ...
19 اسفند 1394

تولدم مبارک

یک سال دیگه گذشت منم یک سال بزرگتر شدم... یـکسالی که نمی دونم توش واقعا تونستم « بزرگ »بشم یا نه ؟ ... تونستم همونی باشم که هستم ؟ ... نمی دونم ... شاید اونجوری که می خواستم باشم نبودم.... ولی یکسال بزرگتر شدم ...اونم خیلی سریع.... خدایا دلم هوای دیروز رو کرده هوای روزهای کودکیمو دلم میخواد مثل دیروز قاصدکی بردارم و آرزوهام رو به دستش بسپرم دلم میخواد دفتر مشقم رو باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی رو میخوام خط خطی کنم تمام اون روزایی که دل شکستم و دلمو شکستن دلم میخواد این بار اگر معلم گفت تو دفتر نقاشیتون هر چی دوست دارینو بکشین اینبار ...
14 دی 1394

تولد مدرسه و جشن یلدا

دوم دی ماه مدرسه برای بچه ها جشن یلدا گرفته بود و چون با تولد کیمیا همزمان بود تصمیم گرفتم تولدسش روز جشن باشه  برای همین کیک سفارش دادم و  بعد از اجرای نمایش بچه ها تولد گرفتیم حسابی خوش گذشت اون موقه تازه وارد هفت ماهگی شده بود ...   ...
2 دی 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد