کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 29 روز سن داره

دختر یلدا

یک مسافرت کوچولو به پونه زار

سلام جاتون خیلی خیلی خیلی ............خالی مخصوصا جای بابا امیر بدون شرح و با عکس بهتون نشون میدم که یک بهشت گمشده توی ایران یمک جای بنام ابشار پونه زار توی شهر فریدونشهر اصفهان وسط چله تابستون واقعا بهشت ....   صبح زود روز پنج شنبه با خانواده عمه ام و خانواده خودم راه افتادیم به سمت فریدونشهر اون شبل خونه بابا بودیم و کیمیا صبح خواب بود بیدارش کردم ولی ببینید چطور هنوز خوابه ...     لباس پوشندمش و سوار ماشین شدیم بای صبحانه کنا ریک مزرعه ایستادیم و کیمیا اون موقع چشمانش را باز کرد ووقتی دید توی خونه نیستیم و تازه یک عالمه ببعی اونجا بودند قیافه اش دیدنی بود       ...
12 تير 1390

عید مبعث مبارک

  سلام  ماه من چندروز ی وقت نکردم از خاطرات خاتون براش بنویسم الان هم خیلی کار دارم فقط اومدم بهش بگم خیلی دوستش دارم و عیدش مبارک و می بوسمش   فقط یک چیز جالب یک جیغ به جای خنده     بهش گفتم بخند تا ازت عکس بگیرم   آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . . عید مبعث مبارک باد   ...
11 تير 1390

عمو زنجیر باف

٠٤/٠٤/١٣٩٠: عمو زنجیر باف     بله  زنجیر من را بافتی  بله پشت کوه انداختی     بله بابا اومده                                                            چی چی اورده نخود و کشمش با صدای چی وووووژژ با کیمیا این بازی را انجام ممیدادم البته برای اولین بار ووقتی...
5 تير 1390

پیر شدی مامان

زندگی من ازبس خوبی از بس ماهی و صبوری و خوش اخلاق من هم این شعر را تقدیمت می کنم   میشــــه اسـم پاکتو رو دل خـــــدا نوشت میشه با تو پر کشید تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم نازتو رو تن گلهــــا کـشید دخترم   جـــــونم فـدات برم قــــربــون چشات تو اگــــــــه نگام کنی جون میدم واس نگات بالاخره دیروز واکسنت را زدم اولش خیلی مشتاق بودی با بچه های دیگه بری اتاق واکسن و ببینی برای چه گریه می کنند ووقتی نوبت خودت شدی دلیلش رافهمیدی وبا تزریق واکسن فقط می گفتی : اوخ  اوخ  ماما ولی الهی قربونت برم زود اروم شدی وعصرش دیدم نمی تون...
2 تير 1390

چه گونه با لجبازی برخورد کنیم ؟

  یعنی اگر همیشه با کودکان رفتار ثابتی داشته باشیم، کمتر لجبازی می‌کنند؟   معمولا اینطور است. نحوه دستوردادن والدین نیز موثر است. اگر والدین زیاد دستور بدهند، کودکان خسته می‌شوند و از انجام آن خودداری می‌کنند. گاهی کودکان برای آن دستوری را اجرا نمی‌کنند که کسی به آنها یاد نداده چگونه آن کار را انجام دهند. برای مثال، کودک طرز استفاده از قاشق و چنگال را نیاموخته اما والدین توقع دارند آداب صحیح غذا خوردن را رعایت کنند.   گاهی نیز توجه زیاد والدین به رفتارهای نامناسب کودکان موجب می‌شود که رفتارهای نادرست آنان تقویت شود؛ به طوری که کودکان به دلایل مختلف به جر و بحث کردن، نق زدن و م...
2 تير 1390

واکسن 18 ماهگی

  ١/٠٤/١٣٩٠: امروز قراره ببرمش واکسن 18 ماهگی اش را بزنه خدا کنه زیاد اذیت نشه من بیشتر نگرانم دختر گلم می دونم مثل همیشه صبوری                                               رايج‌ترين پرسش‌هاي والدين درباره واکسيناسيون کودکان شما تنها پدر و مادري نيستيد که در روزهاي مقرر واکسيناسيون کودک خود دچار نگراني‌هاي مختلف و گاه بي‌مورد مي‌شويد. يک ‌سري پرسش‌هاي خاص درباره...
1 تير 1390

کیمیا رفت سرکار

٢٩/٠٣/١٣٩٠: امروز عصر مجبور بودم برای یک سری کارهام برم شرکت آخه من حسابدار شرکت هستم وقتی مس خواستم برم هیچ کس نبود که کیمیا را بزارم پیشش و مامان و بابام هم نبودند و خواهرم هم امتحان و عمه مینا هم امتحان داشت خلاصه مجبور شدم ببرمش سرکار نشوندمش روی صندلی جلو و کمربندش را بستم و رفتم به سمت شرکت وقتی رسیدیم خیلی اروم و متین بود  بطوریکه مدیر عامل شرکت گفت : چه دختر ارومی اگه دختر من بود حالا اینجا را روی سرش گذاشته بود ولی هرچه می گذشت از اروم بودن دیگه خبری نبود و هرچه کشو وپرونده و کاغذ بود ریخته بود بیرون و دست اخر هم یک پفیلا براش خریده بودم پخش دفتر کرد و رفت سراغ کمد و جعبه ای پراز پیچ و مهره بود ریخت بیرون و خلاصه اشوب بازا...
31 خرداد 1390

یادش بخیر

تقدیم به بچه های دیروز خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن مانا ترند درس‌های سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پند آموز روباه وکلاغ روبه مکارو دزد دشت وباغ   روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است   کاکلی گنجشککی با هوش بود فیل نادانی برایش موش بود با وجود سوز وسرمای شدید ریز علی پیراهن از تن میدرید   تا درون نیمکت جا میشدیم ما پرازتصمیم کبری میشدیم پاک کن هایی زپاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم   کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت گرمی دستان ما از آه بود برگ دفترها به رنگ کاه بود ...
31 خرداد 1390

یک معذرت خواهی به عسلم

٣٠/٠٣/١٣٩٠: دیروز نوبت واکسن 18 ماهگی ات بود ولی مامان به خاطر کار زیادنتونست ببره واکسنت را بزن واقعا متاسفام . ولی به جبران این کوتاهی برای 1 تیر برات نوبت گرفتم و عصر با عمه مینا و مامان جون و خاله و شهاب و... رفتیم پارک آتشگاه خیلی بهت خوش گذشت وحسابی بازی کردی                                                               &...
31 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد