کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 20 روز سن داره

دختر یلدا

تولدم مبارک

چه لطیف است حس آغازی دوباره ... چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز نفس كشیدن .. و چه اندازه عجیب است .. روز ابتدای بودن ... وچه اندازه شیرین است امروز ... روز میلاد من ... روز من ... روزی كه آمدم .. اینها را عمه مینا برای تولدم بافته بود مرسی مینا  جون ...
14 دی 1393

مراسم شب یلدایی خاله مینا

  امسال شب  تولد کیمیا مصادف بود با شب  شهادت و چهلمین  روز در گذشت مادربزرگ برای همین  شب  یلدا تولد نگرفتم و برای 4 دی برنامه ریزی کردم قرار شد که خانواده خودم باشه  با خانواده بابا حسین و عمو مهدی و خانواده بهنام ، که جمعا 18 نفر می شدیم . ولی 28 اذر برای مینا خواهرم شب چله ای اوردن که من عکسهاش را ندارم که بزارم ولی  به خاطر اینکه بابا حسن عمل کرده بودن  کسی را دعوت نکردیم و بهنام ( شوهر خواهرم ) با خانواده خودشون اومدن . خلاصه اون شب دایی نادر و مهرداد و سوسن هم اومدن حسابی خوش گذشت بعد از دوشب ما قرار شد شب چله ای ببریم ولی چون بابا نمیتونست بیاد وباید تو خونه می موند خودمون ...
1 دی 1393

تغییرات 5 سالگی

بعداز ورد  به 5 سالگی اولین تغییر شگرفی که همه را سوپرایز کرد این بود که یک شب خونه بابا حسن خوابید. باورم نشد که میخواد بمونه چون تا اون موقع حتی یه شب هم بدون من نخوابیده بود البته من هم تا صبح کلافه بودم این روزها خیالبافی  زیاد میکرد یه بار هم باهم بحثمون شد به من گفت مامان بی عرضه                واقعا تو فکر فرو رفتم   شعرهای حافظ و مولوی  را حفظ کرده و همه ارائه میداد       فاش میگویم و از گفته خود دلشادم         بنده عشقم و...
1 دی 1393

شب یلدا93

      هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی روزهایتان پر فروغ شبهایتان ستاره باران! ...
1 دی 1393

مروری بر خاطرات

اولین نگاهت به چشمانم ..... چه لذت بخش و شیرین بود اولین سال تولدت دومین سال تولدت .... سومین تولدت ... چهارمین سال تولدت فالله خیر حافظا وهو ارحم الراحمین خدارا هزار هزار هزار هزار بار شکر ...
26 آذر 1393

دندونپزشکی

  19اذر رفتیم سمت دندونپزشکی ، روز بازی توی مدرسه بود  ساعت 11.30 اومدم دنبالت و بعد  بردمت دندونپزشکی اولش با شجاعت کامل اومدی و توی فکرت این بود که توی دندونات ستاره میزنن ، وقتی رسیدیم دندونپزشکی کمی ترسیدی و گفتی : میشه برگردیم گفتم : نه نمیشه منظر شدی تا صدات  زدن ، گفتی : خانوم دکتره  یا آقای دکتر گفتم : خانومه و بعد رفتی نشستی روی صندلی و دهانت را باز کردی تا ژل  زدن و بعد منشی در چشمات را  گرفت و آمپولش را  زدن گفتی :آخ من هم سریع گفتم :ناخن خانوم دکتر بود بعد بلند شدی و حس سنگینی روی زبون و لبت داشتی همش تف میکردی بیرون و میگفتی : دیگه هی...
25 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد