کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 20 روز سن داره

دختر یلدا

بازگشت با با حسن

روز 13 اذر جلسه قرض الحسنه  را داشتیم که خونه اقا کریم از اعضا قرض الحسنه برپا شد عصر رفتم گز سر مزار مادربزرگم و بعدش کیمیا را بردم کمی پارک بازی کرد و بعد روی عادت قدیمی رفتم سمت خونه مادربزرگ که جاش خییییییییییییلی خال یود زن دایی شهین شام پخته بود و همهر ا دعوت کرده بود کمی موندم و بعد راهی اصفهان  شدم تا بریم جلسه شب خوبی بود و یعد از یک ماه استرس و ناراحتی کمی خندیدیم چون بحث جلسه خندیدن بود .صبح روز جمعه دایی بهزاد  زنگ زد و گفت چشمت  روشن بابا حسن را مرخص کردن بیا خونمون ، من هم از خوشحالی خیلی سریع اماده شدم و کیمیا را هم اماده کردم و بابا امیر ما را رسوند خونه بابا حسن و خودش رفت مریض ببینه . من هم...
17 آذر 1393

عمل بابا حسن

میخوانمت در بلندی که خودت بلند ترینی میخوانمت به مهربانی که خود مهربان ترینی میدانمت به رحمتت که خودت رحیم ترینی میدانمت به بزرگی که خودت بزرگترینی همه این میخوانمت ها و میدانمت ها بهانه ای هست تا بگویم ” خدایا ” دوستت دارم بابا حسن روز 9 اذر عمل قلب داشتن صبح خاتون با مامان صدیق و عمه مینا و .. رفت شاهین شهر خونه ننه و من هم با بقیه راهی بیمارستان شدیم دقیقه نود بود رسیدم باباجونم را روی تخت دراز کشیده بود تا دیدمش بازوش را بوسیدم و گریه افتادم طالقت دیدنش روی تخت برام کابوس بود خندید و سراغ همه را گرفت و بعد بردنش خیلی سخت بود و توی اسانسور خدا حافظی میکرد و می خندید روحیه اش خوب بود ولی من داغون بودم ...
10 آذر 1393

کیمیا و اذر 93

یه روز صبح ازت پرسیدم : مامان جونم میخوای چکاره بشی گفتی :  یه کاری که پول توش باشه تعجب کردم گفتم چکاری ؟؟؟؟؟؟ گفتی : ماشین  بخرم و بفروشم   یه روز دیگه: سرت داد زدم با خونسردی کامل زدی سر شونم و بهم گفتی : مامان تارهای صوتیت خراب میشه باز هم تعجب کردم .  بیشه ناژون ساعت 11 شب روز 21 اذر با خاله مینا و دایی بهنام ( به قول خودت ) و مادرجون و مهرنوش  رفتیم بیشه نازون و دایی بهزاد پیش بابا حسن توی خونه موند . هوا خیلی سرد بود و چون فرداش روز تعطیلی بود همه مردم جمع شده بود لب رودخونه و هرکس برای خودش آتیشی به پا کرده کیمیا از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه و کمک میکرد تا بساط نشستن ...
5 آذر 1393

خرید ماشین

امسال 28 مهر به خاطر شرایط کاری من و امیر تصمیم گرفتیم یه ماشین دیگه بخریم یه کم پولمون کم بود  اخه امیر بعد 4 سال درس خوندن تازه شروع به کار کرده بود و پس اناز کافی نداشتیم و دلمون هم پراید نمی خواست کیمیا که در جریان امور بود ازش نظر خواهی کردیم و گفت دلم یه ماشین می خواد که سقفش باز بشه ما هم گشتیم ببینیم ارزون ترین ماشینی که سقفش باز بشه چیه ؟  خلاصه شرایط پیش اومد و یه لیفان 620  ثبت نام کردیم و بعد از 28 روز بهمون تحولیش دادن وقتی اوردیمش خونه خیلی ذوق کرده بود و راه میرفت و می گفت : ماشین ما سقفش باز می شه و اسباب اثاثیه اش  را جمع کرد و رفت توی ماشین و گفت من اینجا زندگی میکنم تلویزیون هم که هست ...
5 آذر 1393

اذر ماهی من اذرت مبارک

  من متولد ماه آذرم آذر یعنی آتش، عنصری که گرمای زندگی را در وجود هستی و موجودات جاری می کند و با نورش دل ها را روشنی می بخشد. هر روز با طلوع خورشید که از جنس آتش و منشاء حیات است، یاد می گیرم که چطور می شود زندگی ساز بود، در خود سوخت و باز هم تابید! تاریکی مطلق را به آرامی روشن کرد، نلرزید و استوار بود، حتی در پشت ابر سیاه. خستگی ناپذیر و مقاوم! صبور و بخشنده! و رفتن را هم از خورشید یاد می گیرم که چنان غروب می کند که دلِ همه می گیرد ... و لیاقت آن ها که قدر خورشید را نمی دانند، « شب » است ...
3 آذر 1393

خونه مادربزرگ دیگه صفا نداره

   بی خبر از همه جا عصر 18 ابان 1393 پر کشیدی خودت خواستی بری خسته شده بودی ؟ بمیرم برای بدن زجر کشیده ات مادربزرگ هنوز باورمون نمیشه میگیم تو خونه ای شب جمعه همه میایم پیشت تو هم مثل همیشه غذات آماده است بخاریت روشنه و چایتم روشه سفرت پر نونه و صندوقچه ات پر خوراکی .... قصه هات هم اماده قصه یه دونه  نخود - بزغاله دختر خاله - قصه شاهپریون -.... تو کیما را خیلی دوست داشتی دیشب سراغت را میگرفت چی بگم ؟ بگم کجایی ؟ میگفت مامان نکنه مامان میمنت میخواد بره پیش باباجونت  پیش خدا بگو نره دلم براش تنگ میشه گفتم : عزیز دلم اینجا دک...
19 آبان 1393

عاشورا و تاسوعا

ی ه روز قبل از عاشورا و تاسوعا عصر یکشنبه رفتم دندونپزشکی و دوندون عقلم را کشیدم نصفش زیر لثه بود و بازور دراومد خیلی درد کشیدم سه روز قبلش مادر بزرگم به علت بالا رفتن اوره اش توی بییمارستان بستری شده بود وقتی رفته بودیم ملاقاتش گفت: یعنی من تا عاشورا مرخص میشم که نزرم را بپزم و روز شنبه ار بیمارستان مرخص شد روز دوشنبه از درد دندونم هیچ کار خاصی نکردم فقط برای داداشم که مهمون داشت الویه پختم اخه مامانم رفته بود پیش مادر بزرگم ، روز عاشورا صبح کیمیا را سوار ماشین کردم وراهی خونه مادربزرگم شدم همهگی جمع بودن و طبق معمول بوی ابگوشتش تموم فضای خونه را پرکرده بود ناهار را که خوردیم عصر برای شام غریبان رفتیم سر مزار پدر بزرگم وازش خواستیم ...
13 آبان 1393

نامزدی خاله مینا

  خ خواهر  یعنی یک لبخند واقعی گوشه لب ؛ برای همیشه خواهر یعنی : مهربون بودن خواهر یعنی : درد دل خوب گوش دادن خواهر یعنی : تو هر شرایطی کنارت بودن   مینا جونم خواهر گلم امروز هنگامی که طلوع را دیدم باز نامت را بر دلم و چهره ات را در چشمانم تصور کردم. چه زیباست این هنگام لحظه ای از عشق لحظه ای که آرامم می کند و خوشحال از دیدارت. آری همیشه منتظرم تا زمانی برسد و باز در کوچه ها و خیابان ها تو در کنارم باشی و با حضورت مرا دلگرم و با در آغوش کشیدنم مرا شاد سازی و آرام……..   ...
8 آبان 1393

دهمین سالگرد ازدواج

. عزیزم آهنگ صدایت، زیباترین ترانه زندگیم، نفس هایت تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم است پس با من بمان تا زنده بمانم… سالگرد ازدواجمون مبارک ...
22 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد