کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 18 روز سن داره

دختر یلدا

مامان جونت برم

  یکشنبه 12 اذر 91 من دیر از سرکار اومدم خونه وقتی رسیدیم ساعت 5 عصر بود خاتون خواب بود بیدارش کردم و گفت : مامان بغلم کن بغلش کردم وازش پرسیدم عصرونه چیزی می خواد من خودم ناهار نخورده بودم از من خواست براش یکی شیر با کیک کاکایویی بیارم یکی کره مربا و اب پرتقال ازش خواستم یکی از اونا را انتخاب کنه و شیر  را انتخاب کرد براش شیر و کیک اوردم و مشغول خوردن شدن  با این نی های طعم دار شیر  را به راحتی تا دو لیوان می خوره من هم ناهارم  را خوردم و بعد گفت : مامان بیا کمی دنبال هم بزاریم  بازی کنیم   شادی کنیم گفتم  باشه کمی  بازی کردیم  قایم  باشک  بازی کردی...
18 آذر 1391

خاطره

  ٢٠ ابان 1391 خاله امیر از مکه مکرمه تشریف آورده بودند و همه شام تالار دعوت داشتند اون شب کیمیا از اینکه مجبور بود یه جا بشینه و بازی نکنه کسل شده بود وبعداز نیم ساعت نشستن تصمیم گرفت  روی سن شیشه ای که وسط سالن بود شروع به بازی کرد که به ده دقیقه نکشید تمام بچه ها روی سن بودن و مشغول  بازی شدند ، شب خوبی  بود و جای امیرم هم خالی بود بابا امیر برای روزهای تعطیلی عاشورا و تاسوعا اومدند اصفهان و برای دخملی  یک لودر کوچک خریده بودند و کیمیا هم که عاشق این ماشین  بود  با یه کامیوم کوچیک و ماسه ای جزیره هنگام که بابا از قشم اورده بودند  با بابا مشغول بازی شدند .... روز ...
18 آذر 1391

امیرم تولدت مبارک

      چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوبتر که دنیای من شدی    . در ستاره بارانِ میلادت میان احساس من تا حضور تو حُبابی است از جنس هیچ از دستان من تا لمس نگاه تو آسمانی است به بلندای عشق جشن میلادت را به پرواز می روم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من نه برای تو که تنها برای “ما” آبیست .   ...
9 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد