کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

دختر یلدا

می خوام اتاب ( افتاب )بگیرم

روز های جمعه من و خاله مینا و مامان زوزه ( زهره ) به قول کیمیا ، کمی توی بالکن خونمون آفتاب میگیریم هفته پیش خانوم گل هم به ما پیوست و من هم لباسهاش را در آوردم به پشت خوابوندمش توی آفتای ، حسابی خوشش اومده بود این هفته وقتی بهش گفتم کیمیا می خوایم آفتاب بگیریم سریع رفت توی بالکن اول شلوارش را در آورد و بعد لباسهاش را زد بالا و نشست توی آفتاب و و می گفت : مامان ایا ایا ( بیا بیا )   مامان زوزه ایا  ایا    مینا  مینا  ایا  ایا  الهی بلاگردونت باشم مامان که هر روز کارهات شیرین تر و قشنگ تر میشه     ...
18 مهر 1390

دلتنگی

ساعت چیست ؟ اختراع غریبیست که مدام جای خالیت را به رخ دلتنگیهایم میکشد        بابا امیر هم خیلی دلش واسمون تنگ شده و برای همین تصمیم گرفته آخر هفته یک چند روزی بیاد اصفهان و برگرده از اومدنش خیلی خوشحالم ولی دارم به رفتنش فکر میکنم و دلتنگیهامون کی میشه این فاصله ها تموم شه یا شاید به قولی : صحبت از فاصله ها نیست صحبت از مهر و وفاست . شاید این فاصله ها محک عاطفه هاست ...
18 مهر 1390

جشن تولد

    دیشب جشن تولد زهرا دختر دایی من بود با خاتون و خاله مینا عصر رفتیم خونه مامان جون من ، آخه تولد اونجا برگزار میشد و مامان و بابام هم زودتر رفته بودند وقتی می خواستیم بریم کیمیا را مای بی بی کردم البته بازور ، طفلک هر کار داشته باشه میگه ولی نمی دونم برای چه مای بی بی کردمش شاید از بس تنبلم ..... خلاصه رفتیم و کیانوش داداش زهرا دستگاه اورگ بزرگی داشت که با ورود دستگاه کیمیا خانوم به من اشاره کرد بریم  بریم  و دست منر ا می کشید و ناراحت بود ما که نفهمیدیم ..... و من و خاتون از اتاق رفتیم بیرون و با کلی حرف زدن قانع شد که برگرد توی اتاق ولی باز هم نا ارامی میکرد یکی دوبار به من گفت :&...
11 مهر 1390

خاتونم روزت مبارک

    ای بهار آرزوی نسل فردا، دخترم / ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم چشم وگوش خویش را بگشا کز راه حسد / نشکند آیینه ات را چشم دنیا، دخترم دست در دست حیا بگذار وکوشش کن مدام / تا نیفتی در راه آزادی از پا، دخترم کوه غم داری اگر بر دوش دل همچون پدر / دم مزن تا می توانی از دریغا، دخترم با مدارا می شوی آسوده دل،پس کن بنا / پایه رفتار خود را بر مدارا، دخترم       . برای دختر گلم یه آسمون عشق میارم برای ناز اون چشاش سخاوت هدیه میارم یک دل پر امید و مهر ، ترانه ساز غصه ها هدیه من به دخترم ، همون غریب ب...
7 مهر 1390

نه نه اموش ( خاموش ) نه اتاب ( کتاب )

  دیروز ظهر برای اولین با رزود رسیدم خونه وقتی از را ه پله ها بالا می رفتم صدای خنده و جیغ و دست زدن خاتون را می شنیدم وقتی وارد اتاق شدم دبدم وسط سالن داره می چرخه و می رقصه و دست و جیغ ، اولش من را ندید و به کارش ادامه داد ولی وقتی متوجه من شد پرید توی بغلم و خوشحال بود و سرش را روی سینه ام گذاشت  و با خنده و کمی خجالت گفت : مامان    فیش  فیش   ( شیر ) بعداز خوردن شیر برام تعریف کرد که امروز از پله ها بالا پایین می رفته و  1    2    3   را به انگلیسی هجی میکرد و تازه پاسور بازی کرده و شاه  بی بی    ( آقای )  سر...
7 مهر 1390

پاییز

  کیمیا خاتونم مامان مژگان فصل پاییز مخصوصا مهر ماه را خیلی دوست داره چون مهمترین اتفاق زندگیش توی فصل و توی این ماه بود چون توی 22 مهر منو بابایی با هم ازدواج کردیم چون تموم زندگیم را از مهر دارم چون توی آخرین روز پاییز خدا تورا نصیبم کرد و چون تولد بابایی هم توی پاییزه .....     راستی کیمیا خاتون به کمک سی دی های بی بی انیشتن چهار فصل زا یادگرفته و میدونه توی بهار گلها باز میشند و رنگ بها رسبز توی تابستون هوا گرم میشه و اب بازی میکنیم و رنگ تابستون نارنجی و قرمز   توی پاییز برگها میریزه و رنگ پاییز زرد   &nbs...
5 مهر 1390

بابا کو ؟

  خانوم گلم فدای باز یکردنهات                              فدای نگاههای قشنگت و قربون خدای که تورا به من داد   این جا دیدمش عینک من را که قرار بود تازه شیشه اش را بابا امیر برام درستش کنم زده به چشمش البته وارونه و جلوی آینه و من هم فرصت را غنیمت شمردمو....     و بعد شروع به بازی کردن با سبدهای لباس و شد و.........       این جا نشست توی سبد و خواهش میکرد تا با سبد تابش بدیم وبچرخونیمش   ...
31 شهريور 1390

باغ شادی

  عسل من هر شب حدود ساعت 9 شب منتظر ..... آخه اول که براش نگفته بودم که همیشه نمیشه این را ببینی فکر میکرد سی دی برنامه را داریم و گاه و بیگها می خواست ببینه ولی وقتی براش توضیح دادم سی دی نیست و برنامه تلویزیون و هر شب ساعت 9 شب میاد دیگه توی طول روز ازم برنامه را نخواست ولی همینکه نزدیک ساعت 9 شب میگه : مامان  ریحان  9   9   9    9   و دست منر امیکشه سمت تلویزیون ..... من هم تصمیم گرفتم چند تا عکس از ریحان و دوستاش براش بزارم تا بزرگ شد یادش بمونه             این عکس آخر هم دخ...
31 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد