کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 19 روز سن داره

دختر یلدا

پروژه به اتمام رسید

    الان که دارم اینمطلب را می نویسم دو روزه خاتونم شیر نخورده و خوشحالم از اینکه از هیچ روشی استفاده نکردم مگر صحبت و دررو و به کار بردن فکر و درک ، و این را مدیون دختر گلم هستم که بیشترین کمک را او به من رسوند و وقتی بهش گفتم مامان هوا سرد و اگر من لباسم را بالا بزنم و به تو شیر بدهم سرما می خورم اون هم حرف من را می شنید و و می گفت خوب  و می رفت و بهش گفتم از این به بعد دیگه تو بزرگ شدی و از نظر قدی البته نشسته قد من شدی و( با دست سرهمامون را بهم میزد که یعنی هم قدیم ) و تو نباید شیر بخوری و هر موقع دلت شیر خواست من شیر را توی شیشه می کنم و تو بخور و او هم تمام حرفهام  را قبول کرد و به کمک ایشون دیگه شیر نخور...
14 دی 1390

تولد به روایت تصویر

  تولد خاتونم شب شهادت بود برای همین ما هم زیاد شلوغ نکردیم وفقط خانواده خودم و امیر بودند برای همین یک تولد کوچک و ساده برگزار کردیم و جای بچه بیشتر توی تولد خالی بود یعنی اصلا بچه نبود ولی خودمون و دخملی محفل را گرم کردیم     این جای پای کیمیای من توی سن 2 سالگی     این هم کارتهای دعوتی بود که مد نظر داشتم ولی به تعدا کم درست کردم ..... این هم پیام تبریک خودم به عسلم ، بابا امیر هم نوشت یادم رفت عکس بگیرم این هم تبریک مامان و بابا .... این هم شاهزاده من که به زور نشست تا یک عکس بگیریم .... آخ جون کادو ......
12 دی 1390

کتاب خریدن

    جمعه 24 آذر صبح با  بابا امیر رفتیم جمعه بازار کتاب ف بابا رفت که برای خودش کتاب بخره ولی از شانس بدش قسمت کتابهای پزشکی نبودند و ما هم رفتیم قسمت کتابهای کو دکان ، به کیمیا گفتم که مامان یک کتاب انتخاب کن و اون هم طبق عمول انگشت گذاشت روی کتاب دایناسورها اونهم دایرالمعارفش ، وقتی قیمت کردم گفت 35000 تومان ، خیلی دلم می خواست بخرمش ولی می دونستم الان جز جنازش چیزی نمی مونه ، بی خیالش شدم وچندتا کتای در سن خودش برداشتم ، معلوم بود ناراحت شده واصلا اون کتابها را تحویل نگرفت ،بعداز بازار رفتیم کنار زاینده رود وبه پرنده ها غذا دادیم و چندتایی عکس گرفتیم ولی الان در دسترس نیستند و بعداز ان رفتیم پارک تا کیمیا کمی باز...
2 دی 1390

بدون عنوان

روزشنبه  26/9/1390 عصر با بابا امیر رفتیم برای خرید تولدت و سفارش کیک تولد و تجهیزا و  لوازم مورد نیاز برای برگزاری یک تولد کوچک، و 12 نفری ، تا ان شالله بزرگتر که شدی یک جشن بزرگ و مفصل برات ترتیب میدیم بعدا زدیدن از چندتایی شیرینی فروشی نتونستم تصمیم بگیریم چی سفارش بدیم تا بالاخره خود خاتون یکی پسند کردند و ما هم حرفی نزدیم و بعداز اون هم به فروشگاه رفتیم و موادی که برای تهیه شام نیاز داشتم خرید کردم و کیمیا خاتون هم هر چی خواست برداشت و سبد را پراز خوراکیهای متنوعی کرد و بعداز خرید رفتیم طلا فروشی و برای خاتون بک جفت گوشواره خوشگل برای کادوی تولد خرید کردیم و برگشتیم خونه به خاله مینا تلفن زد      &n...
2 دی 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد