کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 16 روز سن داره

دختر یلدا

چهارشنبه سوری

امسال چهارشنبه سوری  پسر داییم کیانوش برنامه ای ترتیب داده بود تا همه باغ جمع بشیم ولی چون خارج از شهر بود و مسافتش دور بود و برعکس اون روز هم  بارون زده بود و هم باد شدیدی میومد و هوا بسیار سرد بود ما نرفتیم و تصمیم گرفتیم بریم خونه خاله من تا اونجا اتش روشن کنیم برای همین به سمت  شاهین  شهر  راه افتادیم و دای نادر و بچه های خود خاله هم بودند شب خییییییییلی خوب بود بابا امیر مریض داشت نتونست بیاد ولی بقیه بودیم و خاله مینا هم با اش رشته اخر کار خودش را  رسوند ... چون  شوهر خالم عمل کرده بودند برای اینکه ایشون هم کنار مون باشند تصمییم گرفتیم مراسم اونجا اجرا بشه ...     اونجا من...
26 اسفند 1394

چادگان قبل از زایمان

روز 18 اسفند با زن عمو الهام و خانواده اش و باباحسین  رفتیم چادگان هوا ی بهاری بود و من می ترسیدم اولش برم چون زایمان نزدیک بود و ماه هشت هم خطرش بیشتر بود ولی به امید خدا راهی شدم قطار سواری کردیم و کمی کنار اب رفتیم و کباب خوردیم و با یه گربه بازی کردیم و برگشتیم ...         ...
20 اسفند 1394

عروسی خاله مینا

این دفعه نوبت خواهر گلم  بود که راهی خونه بخت  بشه ... متاسفانه یکی از فامیل ها حال خوبی نداشت و ما نگران بودیم ... ولی به هر حال جهاز را یه هفته قبل از عروسی بردیم و خدا را شکر مشکلی نبود ....   مواد توی یخچال را یه روز قبل از عروسی 28 بهمن اماده کردیم و کیمیا هم توی این کار به من کمک کرد و و کمند هم درون شکم ماه هشت را سپری میکرد و همه چی خدار ا شکر خوب  بود حنای حنا بندون را خودم درست کردم البته فقط گلهای رز و سینی اصلی حنا را مادر شوهر جان زحمت کشیدند ... برای عروسی خاتون درخواست کردن که دلشون می...
19 اسفند 1394

زمستان 94

دندادن در حال رشد کیمیا مرزش کردن کیمیا برای بلند شدن قدش ...   کیکی تولد مامان .... کاردستی دخملم .... گردش کنار زاینده رود   کیمیا و محمد پارسا در حال دیدین برنامه کارتن .... خرید از سیتی سنتر برای تولد کیمیا جونم ...   کیمیا خانوم در حال خونه تکونی ....     ...
19 اسفند 1394

تولدم مبارک

یک سال دیگه گذشت منم یک سال بزرگتر شدم... یـکسالی که نمی دونم توش واقعا تونستم « بزرگ »بشم یا نه ؟ ... تونستم همونی باشم که هستم ؟ ... نمی دونم ... شاید اونجوری که می خواستم باشم نبودم.... ولی یکسال بزرگتر شدم ...اونم خیلی سریع.... خدایا دلم هوای دیروز رو کرده هوای روزهای کودکیمو دلم میخواد مثل دیروز قاصدکی بردارم و آرزوهام رو به دستش بسپرم دلم میخواد دفتر مشقم رو باز کنم و دوباره تمرین کنم الفبای زندگی رو میخوام خط خطی کنم تمام اون روزایی که دل شکستم و دلمو شکستن دلم میخواد این بار اگر معلم گفت تو دفتر نقاشیتون هر چی دوست دارینو بکشین اینبار ...
14 دی 1394

تولد مدرسه و جشن یلدا

دوم دی ماه مدرسه برای بچه ها جشن یلدا گرفته بود و چون با تولد کیمیا همزمان بود تصمیم گرفتم تولدسش روز جشن باشه  برای همین کیک سفارش دادم و  بعد از اجرای نمایش بچه ها تولد گرفتیم حسابی خوش گذشت اون موقه تازه وارد هفت ماهگی شده بود ...   ...
2 دی 1394

تولد 6 سالگی به روایت تصویر

امسال تصمصم گرفتم تم تولدت زنبوری باشه برای همین یه عصر جمعه قبل تولد با عمو مهدی رفتیم سیتی سنتر و وسایل تولدتت را خرید کردیم اون روز چون تعطیل بود فروشگاه حسابی شلوغ بود                                   این هم تنبک زدن خاتون که کادوی بابا حسن بود... جای عم...
29 آذر 1394

1 روز دیگه .....

                                                                                                             &nbs...
28 آذر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد