کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 28 روز سن داره

دختر یلدا

روز دختر مبارک

  من از تو گلبنی بهتر ندیدم / ز تو باغ گلی خوشتر ندیدم میان این همه گلهای عالم / گلی خوشبوتر از دختر ندیدم   پدرم میگه اونایی که دختر ندارن نصف عمرشون هدر رفته صبح دخترتو ببینی که با موهای شلخته و صدای گرفته که داد میزنه بابا نیاتو اتاق همه چیز یه پدره         نصحیت یه مادر به دختر کوچولوش ░️ ✉️ بزرگ ک شدی ✉️ ✉️اگه خوشگل شدی ✉️ ✉️اگه به سن ازدواج رسیدی‌‌✉️ ✉️اگه دیدی چند نفر میخوانت✉️ ‌‌✉️اونیو انتخاب نکنی که ماشینش خفنه ها✉️ ✉️اونیو انتخاب نکنی که با...
24 مرداد 1394

تولد محمد پارسا و امامان کیمیا

توی کلهرود کیمیا دلش برای باباحسن و خانوادش تنگ شده بود بعد که برگشتیم  به من گفت : مامان من دلم خیلی تنگش شده بود برای همین امام ها را صدا زدم تا دلم تنگ نشه گفتم چه جوری گفت : امام اول حسن گفتم علی نه حسن گفت : بابا حسن گفتم خندیدیم گفت : امام دوم مامان زهره امام سوم :  دایی بهزاد امام چهارم : خاله مینا غش کردم از خنده میگفت : امام های من اینا هستن... یه شب گفتم محمد پارسا شکل کی میشه ؟ گفت : پسر دیگه شکل مامانش گفتم : چرا گفت : من دخترم شکل بابام شدم و باهوش هستم پسرا شکل مامانشون میشند   من عقل و هوش زحمتهای بی ثمرم ..و دست بی نمکم       ...
17 مرداد 1394

اتفاق در شنا

روز چهارشنبه 14 مرداد قرارگذاشتیم با فرشته و میترا و مامان زهره و عمه بریم شنا ، ساعت 4.30   قرارمون استخر صبا بود همه اومدند و وارد استخر شدیم و حسابی  شنا کردیم خوش گذشت خیییییییییییییییلی زیاد و بعد از سانس طبق معمول کیمیا را دوش گرفتم و بردمش سمت رختکن تا لباس تنش کنم هرجه فرشته گفت من می برمش گفتم : نه میارمش خلاصه همجوری که داشتم دست در دست کیما میرفتم یه دفعه نفهمیدم دیدم لیز خوردم و نقش زمین شدم و سرم محکم خورد روی سرامیکهای کف رختکن ..چشمام سیاهی میرفت و یه لحظه برق از سرم پرید بلندم کردن نشستم اب قند برام اوردند و سریع لباس تنم کردن و رفتیم سمت خونه عمه که نزدیک اونجا بود کمی ییخ روی سرم گذاشتم خدا را شکر شک...
17 مرداد 1394

کلهرود 15 مرداد

جلسه قرض الحسنه طبق قرار قبلی و با زحمات اقا مجتبی در روستای کوهستانی کلهرود برگزا میشد از قبل سوئیت رزرو شده بود و قرار بودپنج شنبه عصر  راهی بشیم همه رفتند و ما به خاطر کا ربابا امیر دیرتر رفتیم ساعت 7 رسیدیم کلهرود جای قشنگ و خنکی بود جای همگی خالی همه بودند و شهاب و کیمیا و انمیر حسین و ستایش و....شروع به بازی کردند وبعداز شام هم به خاطر نبودن الودگی نوری همه بربام مجتمع ستارهها را رصد میکردیم کهکشان راه شیری با چشم قابل رویت بود و با دوربین خیلی واضح تر .... شب خوبی بود و جلسه برگزار شد و لی اخر شب خاله فاطمه کمی حالش بد .صبح قرار گذاشتیم بریم غار کلهرو   را ببینیم پس همگی راهی یشدیم کمی که راه اومدیم بچ...
17 مرداد 1394

مهمونی خودمون

8 مرداد به مناسبت سالگرد مادربزرگ امیر مهمونی خونه خودمون ترتیب دادم از سه شنبه مرخصی گرفتم تا جمعه چ.ن تعداد 45 نفر بودن و قرار بود غذا ا خودم درست کنم صبح سه شنبه وقتی دخمل بیدار شد و دید خونه هستم خوشحال شد و گفت : امروز جمعه است گفتم : نه سه شنبه است گفت: اهان جمعه سه شنبه س گفتم : نه عزیزم مرخصی گرفتم تا برای مهمونی اماده بشیم گفت : همیشه مرصصی بگیر گفتم : نمیشه حالا بیا به مامان کمک کن اون روز حسابی کمک کرد و اتاقش و ظروف و.....اماده کردیم خیلی مهمونی را دوست داشتی قرار بود پلو ماهیچه  و حلوا رولتی و کیک مرغ درست کنم . یه سری از کارها را روز قبلش انجام دادم و برای صبح پنجشنبه فقط پختن ماهیچه و برنج مونده بو...
14 مرداد 1394

باغ بهادران

جمع 26 تیر  را با خانواده مامان زهره و خاله و دایی نادر تصمصم گرفتیم بریم  باغ بهادران ، یه ویلا اجاره کردیم و همه راهی اونجا شدیم ویلا کنار  رودخونه بود هوا بسسیار عالی و کیمیا و ملودی و مهسا هم حسابی  با هم بازی میکردند شب تا ساعت 2.30 بیداربودیم و بازی و خنده و صبحش هم ما زود بیدارشدیم ومشغول امادهئ کردن ناهار ف جاتون خالی جوجه کباب اماده کردیم  و ناهار  را خوردیم و عصر  راهی خونه شدیم روز خوبی بود .اینا هم عکس ..           ماهیگیری از  زاینده  رود  با سبد و طناب توسط بابا امیر   ...
14 مرداد 1394

تابستان 94

27خرداد صبح از خواب بیدار شد مریض بود دلش در دمیکرد اون روز من دوساعت مرخصی گرفته بودم تا برم فاتحه دایی محسن دایی مامان صدیق ، ولی وقتی کیمیا حالش بد شد نرفتم و رفتم خونه بابا حسن تا یه کم بهتر بشه و بعد برم سر کار ولی مرتب حالش بد میشد فکر کنم گرما زده شده بود خلاصه اون روز تو خونه موندیم و هیچ جا نرفتیم تا نزدیک ظهر کمی سیب و زنجفیل و عسل بهش دادم تا بهتر شد و بعد همه که اومدن خونه ناهار خوردیم و خانومی هم خدا راشکر دیگه مشکلی نداشت ولی بی حال بود . بهش گفتم کلاس شنا را کنسل کردم کلی ناراحت شد و گفت : زنگ بزن تا بریم چرا کنسل کردی عصر عقد کیانوش بود ولی فقط بزرگترها بودند برای همین من و کیمیا اومدیم خونه و بعد از ریختن کمد وسایل قد...
28 خرداد 1394

سد زاینده رود

دو روز تعطیلی 13 و 14 خرداد  را به اتفاق اعضای محترم قرض الحسنه رفتیم کنار سد  زاینده رود همه بودند و خوشحال ت راز همه کیمیا که میتونست دو روز اونجا حساب ی بازی کنه     بازی  با حلما توی چادر .......... اجرای نمایشنامه از پشت پنجره ... اععضای محترم قرض الحسنه زری و هما                          &n...
24 خرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد