کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

دختر یلدا

بدون عنوان

/۰۱/۱۳۹۰:   امروز رفته بود توی حیاط سر سر شیر آب  و باز کرده بود و هرچه بابام تلاش کرده بود شیر آب را ببنده موفق نشده بود و با شلنگ حسابی بابام را خیس کرده بود و حسابی خندیده بود . 17/01/1390 : واژه  چیپ به جای پیچ  . این واژه جدیدی که کیمیا استفاده میکنه .و هر کجا پیچ می دید چندبار پشت سر هم تکرا میکرد چیپ  چیپ   راستی کیمیا امروز با اجاق گازش برامون غذا پخت و قابلمه ا ش را می ذاشت روی اجاقش و پیچش را می چرخوند و صداش را هم در می اورد ش ش ش   و با قاشق بیسکویتهای را که توی قابلمه اش ریخته شده بود بهم میزد و خیلی جالب بیسکویتها را از داخل یخچالش در می آورد و می ذاشت تو...
23 خرداد 1390

لاک زدن

دیروز ۱۰ فروردین بود و صبح بعداز این که کیمیا بیدار شده بود دایی بهزاد رفته بود دنبالش برده بودش خونه پدر جون .حسابی بهش خوش گذشته بود و شیطنت کرده بود . من هم بعداز آن رفتم و عصر رفتیم خونه عمه مریم ،عمه امیر و ایشون توی خونشون مرغ داشتند و کیمیا هم عاشق پرنده بود حسابی ذوق کرده بود و عمه زحمت کشیدند ۵تا تخم مرغ بومی به کیمیا دادند .بعداز برگشتن رفتیم خونه بابام و کیمیا خانم رفتند سر وسایل آرایش خاله و با مدادچشم برای خودشون لاک زده بودند و تمام انگشتهای پاشون را سیاه و چرب کردند.کیمیا یادگرفته بود وقتی جیش داره بره پشت مبل یا میز و یا جایی که توی دید نباشه و جیش کنه.     ...
23 خرداد 1390

بهار خاتون

/۱/۱۳۹۰:   امروز صبح خانومی ساعت ۹ بیدار شد  بغلش کردم و بوسیدمش و عید را بهش تبریک گفتم ولی چون سرما خوردگی مختصری داشت حوصله نداشت و بعداز خوردن صبحانه و بهانه گیریهای مداوم آماده رفتن برای دید و بازدید شد . اولین جای که رفتیم خانه پدر امیر آقا بود که طبقه بالای ما بودند و کیمیا عیدی خود را از عمو پدر جونش گرفتنتد وبعد از آن رفتیم خانه مادربزرگ امیر آقا و ناهار را جای شما خالی آنجا بودیم کیمیا ننه را دوست داشت و با اون رابطه خوبی داشت اون روز کیمیا توی حیاط خونه ننه دوچرخه سواری کرد به گلدانهای ننه آب داد و حسابی شیطونی آورد . خلاصه تا شب به دید و بازدید گذشت و هر جا عیدی می گرفت سریع به من می داد . ...
23 خرداد 1390

بدون عنوان

۴/۱۱/۱۳۸۹:   امشب خونه عمو عباس رفتیم مهشاد وشیوا هم بودند کیمیا با اونا بازی میکرد پشت پرده قایم میشد تا بیاند پیداش کنند و قبل از اینکه پیداش کنند از لای پرده بیرون می اومد و شروغ به خندیدن میکرد خونه عموم یک اکواریوم بزرگ بود و پر از ماهی بزرگ بودن کیمیا  نگاه کردن به ماهی ها را دوست داشت و به اونا غذا می داد . کیمیا عکس سگ را توی کتاب دید و به جای کلمه سگ  کلمه دگ را استفاده میکرد اون وقتی سی دی های خاله ستاره را می دید با عروسکهای توی سی دی قایم باشک بازی میکرد و پشت تلویزیون قایم می شد و روی دسته مبلها اسب سواری میکرد اون به حیوانات علاقه عجیبی داشت ۷/۱۱/۱۳۸۹: اشب قصد سفر به قشم را داشتیم وشب ساعت ۱۲ را...
23 خرداد 1390

بدون عنوان

بعداز برگشتن از چادگان سر را اومدن به خانه کمی گلابی خریدیم چون فصل گلابی بود و دختر من هم که شکمش طی این سه روز اصلا کار نکرده بود و این یکی از مشکلات دختر من بود که شکمش یبوست داشت و پیش دکترهای متفاوتی بردمش ولی هیچ کدام این را مشکل ندانستند و من فقط از نظر غذایی می تونستم بهش کمک کنم تا اذیت نشه که گلابی یکی از این گزینه بود . خلاصه بعداز برگشتن بخ خونه حسابی خسته  بودیم و هیچ چیز جز استراحت مناسب حالمان نبود اما از خانه مامانم زنگ زدند که مهمان دارند و ما هم باید بریم اونجا چون می خواهند کیمیا را ببینند دوباره ساک کیمیا را بستم  رفتیم خانه بابام .   20/5/89 : یه چیز جالب کیمیا دستش را به مبل می گرفت و می ایس...
23 خرداد 1390

بدون عنوان

حتما تعجب میکنید که چرا این قدر باعجله وتند تند مطلب جدید مینویسم . برای اینکه می خوام نوشته هام بروز بشه و هرروز خاطراتش را بنویسم الان که این مطلب را مینویسم حدودا کیمیا ۱۳ ماهه است و کلی از خاطراتش را ننوشتم برای همین خیلی سریع و سعی می کنم نوشته هارا به روز کنم.   ۳۱ فروردین : خلاصه کیمیا وارد ۵ ماهگی شده بود و و شیرین ترین کاری که او در این روز انجام داد  قایم شدن بود و پریدن توی بغلم بود وقتی صداش میکردی سریع قایم میشد و با پاهاش می خواست از کولت بالا بره . دلم برای امیر حسابی تنگ شده بود و می خواستیم با بابا و مامانم بریم قشم ولی امیر گفت : این جا هوا خیلی گرمه و بچه گرمازده میشه خودم سعی میکنم در اولین فرصت بیام ...
23 خرداد 1390

بدون عنوان

  روز وداع ودوباره جدایی و لحظه ای که من دلم نمی خواست هرگز موقعش برسه  امیر روز 17 فروردین بلیط داشت و باید میرفت و من هم دوباره باید میرفتم خانه پدرم ، چون کیمیا باید به اونا عادت میکرد تا موقعی که میخوام برم سر کار اذیت نشه . امیر هم ناراحت بود که باید از  دردونه اش جدا بشه ولی چاره ای نبود . خلاصه امیر رفت وما هم برگشتیم خانه پدرم . شروع کرده بودم برای کیمیا کتاب خوندن و اسامی اشیا را به اون یاد بدهم علاقه خاصی به حیوانات و پرنده داشت و چراغ و لوستر را هم دوست داشت وقتی به او میگفتی چراغ کو ؟ سریع بالا را نشون میداد و جهت و کلمه بالا را در توی همان چهار ماهگی یاد گرفت . از این به بعد خاطرات کیمیا را به روز و ت...
23 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد