جشن کتاب به روایت تصویر
صبح جمعه قول بهت دادهبودم ببرمت جشن کتاب که توی باغ غدیر برگزار میشد ، صبح که از خواب بیدار شدی با چشمای پف کرد من را بیدار کردی که بریم ، من هم که دلم می خواست بیشتر بخوابم ، گفتم : کجا گفت : بریم پارک کتاب بخریم گفتم : باشه سریع صبحانه بخور و لباس بپوش سریع اماده شدیم و رفتیم سمت باغ غدیر قبل رفتن به جشن کمی بازی کرد ... این جا هم مسابقه مار و پله بود ... این جا غرفه بازیهای فکری بود ... کیمیا خاتون داشتند ،کفشدوزک درست میکردند... موقع خرید کتاب ،هرکتابی نشونش دادم گفت : نه و اخر سر گفت : بغلم کن تا ببینم وقتی بغ...
نویسنده :
مامان و بابا
12:03