بدون عنوان
مثل اينكه ديگه داشتم بزرگ شدنش را با رفتارش حس ميكردم نمي خواستم باور كنم بزرگتر شده اخه سال قبل همچين موقع هنوز شير مي خورد و الان مثل يه خانوم نشسته جلوم و بلبل زبوني ميكنه ميگه مامان ميري سركار مواظب باش تفاصد ( تصادف ) نكني ميگه مامان خدا به تو پول نميده بانك بهت پول ميده ميگه مامان مي ري سركار هوا سرد ميگه مامان قربونت برم گسته شدي ( خسته شدي ) ميگه مامان من خيلي دوست دارم و مي خوام كمكت كنم ميگه اگه كيانوش بخوام بايد نماز بخوني و از خدا بخواي ميگه همه بچه ها مامان شون سركار ميره باباشون درس مي خونه ميگه دلم مي خواد سركاري نري و پيشم بم...
نویسنده :
مامان و بابا
12:51