کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 19 روز سن داره

دختر یلدا

نمی دونم

    نمی دونم چرا امروز این همه بازدید کننده داشتم جای خبری ست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!  خاتونم دوروزی بود شدید مریض بود و توی خونه بودم و تو  با شیرین زبونیهات پرستاری می کردی و اتیش می سوزوندی ؟ دیروز حالم بهتر بود و وبابا امیر هم خونه بود و عصر با هم رفتیم که بابا امیر متون زبانش را بده ترجمه کنند وقتی داشتیم برمی گشتیم از کنار  رودخون که رد شدیم گفتی :   بابا امیر این جا خو شچل (خوشگل ) است من اینجا را دوست دارم و با این حرف زدنت ما مجبور شدیم کمی کنار  رودخونه بمونیم و قدم بزنیم بعداز برگشتن کیمیا خانوم با بابا امیر مسابقه گذاشتند ببینن کدوم زودتر می رسند به ما...
9 خرداد 1391

شب ارزوها

امشب شب آرزوهاست. خدا اولین شب جمعه ی ماه رجب رو به نام شب آرزوها نام گذاری کرده. خدای مهربون توی این شب، فرشته هاش رو به زمین می فرسته تا آرزوهای بنده هاش رو بالا ببرن امشب پرستاره ترین شب ساله، چون هر آرزو، یک ستاره میشه و میشینه روی بال فرشته ها و به آسمون میره امشب، دست ها و نگاه ها رو به آسمونه و دعا می کنن که همه ی ستاره ها به خدا برسه خدایا ما هم برای آسمون امشب، چندتا ستاره فرستادیم و منتظریم دست های رحمتت اونا رو توی دل آسمون استجابت بکاره خدایا باغ دل همه رو امشب پر ستاره کن الهی آمین ...
4 خرداد 1391

یه خبر خوش

         چهارشنبه هفته گذشته 19/02/1391 بابا امیر تماس گرفت و گفت من عصر راه میفتم بیام اصفهان ....من شوکه شدم خبر خوبی بود عصراز سرکار نتونستم زود برم خونه و برعکس همیشه ساعت 7.30 عصر رفتم خونه و این خبر  را به دخملی دادم و اون گفت : بابا چی برام خریده   ؟؟؟؟ پازل خریده ؟؟؟؟؟ فردای اون روز سرکار نرفتم و با خاتون رفتیم راه اهن استقبال باباامیر .... و بابا بعداز 40 روز به خونه برگشته بود و .... دوروز پیشمون بود و این دفعه برای خاتون پازل دخترونه ای اورده بود این هم عکس که بعد میزارم   روز شنبه هم راهی تهران شد و یک هفته هم تهران کلاس داشت و بعداز اون دوباره قشم و.....
26 ارديبهشت 1391

به خود می بالم

به خود می بالم به خاطراینکه مادرم    و به خود می بالم چون دختری مثل تو رادارم   کیمیای من     و این هم تقدیم به مادر خودم و مادر شوهرم و تمام مادران کره خاکی   ...
23 ارديبهشت 1391

سلامی دوباره

  گل نازم ، چند وقتی بود به علت مشغله کاری زیاد نتونسته بودم برات خاطراتت را بنویسم الان هم برای اینکه به روز بشیم  یه خلاصه  ای از این 20 روز برات مینویسم . یک شب مامان زوهله عمه فامیل بابا سسن را دعوت گرفتن و همه برای شام اومدن خونه بابا سسن و تو اون شب با مهشاد و شیوا حسابی اتیش سوزوندیت   ....   اون شب میگفتی  مامان من عروس شدم و گوشواره های من را گوشت کرده بودی   آن روز که به دنیا آمدی، یک نفر بودی برای یک دنیا، ولی حالا یک دنیا هستی برای من ديدگانت از هميشه شادتر / شهر قلبت زنده و آبادتر /  غصه هايت دم دم اي مهربان / بر گذرگاه زمان...
18 ارديبهشت 1391

شیرین زبونیهای دخمل

چند روز پیش ماهی عیدمون مرد  وقتی کیمیا متوجه شد ناراحت شد و گفت : مامان یکی ماشی ها مرد ! گفتم : بله رفت پیش خدا گفت : یکی هست چند روز بعدتر اون یکشون هم مرد گفت : مامان هیچی ماهی نیست ؟ گفتم : مامان می رند پیش خدا کمی توی فکر رفت و گفت : خدا کو   کجاست   بریم   موندم برای اولین بار چی جوابش بدم گفتم : همه چیز مال خداست  من  تو   ماهی  و.... خدا همه چیز به ماداده  هر وقت هم بخواد میگیره   گفت : چی داده؟ گفتم : دست  پا   چشم  و..... نمی دونم متوجه حرفم شد یا  و در اخر بهش گفتم ما نما...
24 فروردين 1391

میدون امام اصفهان

عصر روز 22 فروردین همراه بابا سسن و مامازوهله و خاته مینا رفتیم میدون ، قبل از رفتن من برای کیمیا اونجا را توصیف کردم و گفتم توی میدون اسب  کالسکه هم هست ، اونهم تا اسم اسب را شنید دوید سراغ شکلات ها و برای اسبها چندتا از شکلاتها را ریخت توی پلاستیک و گفت ببیریم برای hours ... موقعی که رسیدیم به اسبها عقب  عقب رفت وفقط از دور نگاش کرد ... ا ون روز تمو پولهای عیدی کیمیا را براش صنایع دستی خریدم و مینا هم برای یکی از دوستانش به مناسبت ازدواج بشقاب مینا کار خرید و بعداز خوردن بستنی برگشتیم خونه و توی راه برگشت به خونه کیمیا شعر رسیدیم و رسیدیم  کاشکی نمی رسیدیم  تو راه بودیم خ...
24 فروردين 1391

مهمون ناخونده

  دیروز صبح ساعت 11 ، کیمیا با بابا سسن و مامان زهله اومدن دفتر کار م ، بعداز اتمام کارشون کیمیا نمی خواست برگرده خونه و پیش من موند و البته قول داد اجازه بده مامان به کارهاش برسه ....بعداز رفتن مامان و بابام از همکارم خجالت میکشید کمی آرام نشست و کاری نکرد ولی ده دقیقه بعد همکارم مجبور بود برای انجام کاری بره بیرون از شرکت و اونهم از خدا خواسته وقتی رفت باز هم کمی صبر کرد و گفت : مامان   گاگا  رفت ( آقا رفت ) بهش گفتم : بله گفت : ببع ( بله ) و چشماش برقی زد و ...    اولین درخواست ایشون کیک با شیر بود که براش تهیه کردم  بعداز خوردن کیک وشیر درخواست کردن مهر شرکت...
23 فروردين 1391

کوه صفه

  جمعه 18/1/1391 صبح زود با خانواده دایی نادر رفتیم کوه ، توی برنامه امسال هفته یکبار کوهنوردی را قراردادم و یک روز در میون هم عصرها پیادروی و پارک برای کیمیا ، خلاصه شب قبلش خاله ناهید و دخترهاش خونمون بودند و تا ساعت 2 بیدار بودیم و قرار بود صبح زود بریم کوه ، صبح ساعت 6 بیدار شدیم و کیمیا هم ساعت 6.45 بیدار شد ووقتی بهش گفتم بریک کوه ، خواب از سرش پرید و خوشحال و با چشمان پف کرده گفت : بریم   کتم کو؟   کلاه کو ؟   کبرم بزن ( کرم بزن )  و...... این هم یک سری عکس ....    باغ اهلی کوه صفه  ، دایی درحال دادن گز به پونی و گز خوردن خرگوشها به قو...
21 فروردين 1391

می خوام برم گشم( قشم)

      14  فروردین 1391 ، بله  به همین راحتی 14 روز گذشت و خدا را شکر خیلی خوش گذشت وامروز ساعت 3 بعداز ظهر بابا امیر میره قشم و ما دوباره تنها میشیم و بابا تنهاتر از ما ولی خدا را شکر اخرای کاره  ان شاله سال دیگه همین موقعها دیگه تموم شده ... این دفعه کیمیا هم می خواست بابا امیر بره قشم و بره باژار و باژ ل بخره  وقتی بهش گفتم : مامان را تنها می زاری گفت: مامان میره کار من برم گشم خنده ام گرفته بود اخه وقتی باباش هست همش با هم در تنش هستن چون هردوشون آذری و کیمیا ادای باباش را در میاره میگه : بابا امیر منا دوا ( دعوا ) واخمهاش را توی هم گره میک...
20 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد