کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
کمندکمند، تا این لحظه: 8 سال و 19 روز سن داره

دختر یلدا

اتمام کتاب اول

  خاتونم الان 25 کلمه  را یادگرفته بخونه و حتی توی کتاب و  با خط ریز هم می تونه کلمات  را تشخیص بده و هرجا مطلبی می بینه نگاش می کنه واگه کلمه ای براش اشنا بود می خون و اگه بلد نبود میگه اینا هنوز زوده بعد یاد می گیرم الان ده روز بیشتر کتاب اول  را تموم کرده و کلماتش را  راحت می خونه ولی کمی جمله را با تاخیر می خونه روز چهارشنبه  به افتخار تموم شدن کتابش براش کیک پختم و بردمش پارک و بهش تاکید کردم این  به خاطر راینکه  یاد گرفتی بخونی کمی عجول و الان رفته  سراغ پوشه زردش و سری دوم و عجله داره همهش را بخون ولی  یاددانش کار حضرت فیل ... این هم چندتایی عکس &...
22 مرداد 1391

دعای کیمیا

  دیشب شب قدر بود موقع غروب خورشید وضو گرفتم و ایستادم به دعا و نماز خوندن اخر نماز که بود کیمیا اومدم بغلم نشست تا حالا ندیده بود دستهام رو به اسمون باشه و دعا کنم اومد جلو کف دستهام را دید و گفت : چی ؟؟؟؟ گفتم : دعا میکنم گفت : چیه ؟ گفتم : بشین روی پاهام و دستهات را ببر بالا و هرچی از خدا می خوای بگو نشست ودستهاش را برد مثل دستهای من بالا و گفت : بستنی ، کاکائو ، خندیدم و گفتم: اینها را خدا بهت میده چیزهای بزرگتر بخواه گفت : پفک گفتم : نه خوارکی نباشه مثلا بگو خدایا امشب هیچ نی نی کوچولوی دلش درد نکنه و اگه مریضه زود خوب بشه گفت : کی دلش درد میکنه ؟ چی خورده گفتم : ممکنه یه نی نی ک...
22 مرداد 1391

سفر به قهرود

جای همگی خالی روز جمعه با خانواده امیر و خانواده خودم  رفتیم قهرود خیلی باصفابود و خوش گذشت وکیمیا که تا باغ دید و اب و اچوله ( الوچه ) داشت از خوشحالی غش میکرد ، همینکه رسیدیم سریع کفش  را در اورد و جورابهاش هم د راورد و دوید توی ابها کمی ایستاد و گفت : یخ  یخ   یخ  و دوید بیرون . پاهش کمی خاکی  شد دوباره دوید توی اب و پاهاش را شست و گفت بغلم کن اینجا خاک هست . خلاصه روز خیلی خوبی  بود و کیمیا تا عصر  بازی کرد و دنبال پروانه ها دوید و الوچه چید و نخورد و شعر الوچه  را خوند اسمت چیه ؟  تربچه    خونت کجاست ؟ تو باغچه چی می خوری ؟ اچوله  ...
22 مرداد 1391

کیمیای بی دندون

روز چهارشنبه بعداز اینکه دخملی را گذشتم خونه بابا حسن و رفتم خاتون می خواسته کمک مامان زهره داشته میزها را  پاک میکرده و گردگیری میکرده و خونه را برای دایی بهزاد آماده میکرده که مهمون دار که میشیم همه جا تمیز باشه که برای  یه لحظه دستش را میزاره  روی میز و صفحه شیشه ای روی میز بر می گرده و می خوره توی دندونش و .... دندون از جا می پره بیرون و گوشه لبش پاره می شه بیچاره مامان زهره و دایی بهزاد از ترس سسریع بغلش میکنه و مامان زوهره گریه میکرده و دایی  بهزاد صورتش را می شسته و همون موقع کیمیا خاتون بابا امیر  را می خواسته  زنگ میزنند بابا امیر بیاد و بالاخره اروم میشه و خوابش می بره ولی دندون...
22 مرداد 1391

سر درگمی کیمیا

    کیمیا خانوم این شبهای ماه رمضون هر شب  یه جا مهمونی هست و رفت و امد خدا را شکر برقرار دیشب خونه دایی عباس بودیم و تا اومدیم برگردیم خونه ساعت 12 شب بود توی  راه برگشت کیمیا داشت  برای بابا امیر توضیح میداد که من الان می خوام بی بی انیشتن  را ببینم و اول من سی دی می بینم و بعد بابا امیر برنامه خودش را ببینه وقتی رسیدیدم خونه از بابا امیر پرسید : بابا شما برنامه نمی بینی ؟  بابا امیر گفت : نه شما اول برو دندونهات را مسواک بزن و بعد و بیا یس دی ببین و کیمیا گفت : بابا  به سی دی من دست نزن من زود  زود برمی گردم بعد  با همددیگه مسواک زدیم و زود برگشت دراز کشید و به سی دی...
14 مرداد 1391

جدال دو تا آذری و روزه بودن کیمیا

      کیمیا و بابا امیر هردو  متولد ماه آذر هستند و هردو سرسخت و لجباز هستند . نشونش هم ببر هست البته بابا امیر کمی سرسخت تر  روز یکشنبه 9 مرداد طبق معمول من رفتم سرکار و هردوی اونا توی خونه تا ساعت 10 خواب بودند کیمیا وقتی از خواب بیدار میشه ، نمی ره دست و صورتش را بشوره و برخلاف همه روزا هیچ میلی به این کار نداشته بابا امیر  با اصرار زیاد و اینکه صبحانه خبری نیست اگه این کار  را انجام ندی  به نتیجه نمی رسه ، طی صحبتهای تلفنی من  با دخملی هم  به نتیجه نرسیدیم و هرچه  بابا اصرار میکرده دخملی انکار میکرد و  بی اهمیت  به این موضوع مشغول بازی بوده و هیچ نخورده .&nb...
8 مرداد 1391

سلامی دوباره

    اخی  یه نفس راحت  بالاخره تیر ماه تموم شد این ماه برای من پرکارترین  ماه سال بود ، و من اصلا نتونستم وب دخملی را بروز کنم . توی این مدت دخمل گلم کلی کلمه جدید یادگرفته بخونه و حسابی در سخون شده و به عروسکهاشم خوندن یاد میده الان 22 کلمه را یاد گرفته و  یاد گیری هاشم  جالب  بود روز اول که کلمه مامان  را یاد گرفته بود هر جا   (ان) میدید میگفت : شکل مامان هست . یکروز برده بودمش سرکار روی دیوار یه پوستر زده بودند که کلمه  یاوران روی ان نوشته بود رفت ایستاد جلوی پوستر  و کمی نگاش کرد و گفت مامان  این شکل مامان هست . یا جوراب و بشقاب  را (( اب )...
8 مرداد 1391

چهاردهمین نمایشگاه کودک به روایت تصویر

این چهاردهمین نمایشگاه کودک  بود و دخملی من دومین نمایشگاهش  بود خیلی عالی بود واقعا تنوع بالا  بود و کیمیا هم حسابی خوشش اومده  بود جای همتون خالی ...   اینجا غرفه بهزیستی بود و کیمیا حسابی  بازی میکرد و به هیچ عنوان بیرون نمی اومد اینجا  به قول خودش  یه پسر گنده ها ( پسر بزرگا ) کیمیا را اذیت کرده بود و خانومی هم که  بله.... حسابی گریه کردند ولی  زود اروم شد ...  این هم خریدهای ما که کیمیا خیلی دوستشون داشت ... الهی قربون داداش گلم برم عید نیمه شعبان دو روز مرخی داشت این هم خریدمون از میدون امام که ...
24 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر یلدا می باشد