مهمونی
بالاخره بعداز این همه دوندگی شب مهمونی فرارسید پنج شنبه سرکار نرفتم و از اونجای که قرار بود غذا ماهی شکم پر باشه صبح پنج شنیه با بابا امیر رفتیم برای خرید ماهی ولی توی اصفهان اون ماهی که خواستم پیدا نکردم و رفتم به سمت ماهی فروشیهای شاهین شهر و ماهی خریدم و برگشتیم موقعی که می خواستیم بریم صبح زود بود و کیمیا خواب بود برای همین گذاشتیمش پیش مامان صدیق و رفتیم وقتی برگشتیم گفت مامان چی خریدی ؟ وقتی ماهی را دید خوشحال شد اخه خیلی ماهی دوست داره و گفت : کی پخت ؟( کی می پزی) و عاشق پوست ماهی که سرخ شده باشه گفتم باید تمیزشون کنم ووقتی آماده کردم برات میارم نزدیک ظهر که شد ناهارش را دادم و لباس ...
نویسنده :
مامان و بابا
20:41